"هر عشقی
در دل خود هدفی می پرورد. عاشقی وصال خوب رویی را در سر دارد. دل باخته دیگری کسب
مال و ثروت را می جوید. کعبه آمال دل داده ای قدرت و مقام است. مفتونی سیر و سیاحت
جهان را می طلبد. واله ای دل در گروِ کشفِ اسرار دارد. دیگری کشته مرده خودپرستی
خود است.
بهمن بیگی
در جمع پر غوغای هیچکدام از عشاق بالا نبود و در سر سودا و در دل غوغای دگر داشت.
او عاشق انسان و انسانیت بود. او از فقر، برهنگی، بی پناهی، گرسنگی و دردمندی و
آوارگی بیزار بود اما به فقرا و پا برهنگان، بی پناهان و گرسنگان، دردمندان و
آوارگان عشق می ورزید. او در پیِ مال و
ثروت، مقام و قدرت، سیر و سیاحت نبود. وی انسانیت را می پرستید و به دنبال کشفِ
درمانِ دردهای انسان های دردمند ایلش بود.[1]"
اندیشه های بهمن بیگی چراغی برافروخت و آتشی به پا کرد که شراره
های این آتش عشق و نور آن چراغِ پر فروغ ، خرمن جهل و بی سوادی و فقر و فاقه که قرن
ها دامن عشایر زحمت کش را چسبیده و رها نمی کرد را در چهار گوشه کشور پهناور ایران
عزیز و بخصوص در مناطق عشایر نشین به آتش کشید و مسیر زندگی آن ها را روشن ساخت. در
دل آن ها نهال عشق نشانید و بذر دانش و سواد پاشید.گویا این چراغ از منبع لایزال خورشید
تغذیه می کند لاجرم روشنایی آن با گذر زمان نه تنها رو به زوال نخواهد بود بلکه پهنه
ای گسترده تر را روشن خواهد کرد. شعله عشق زبانه کش او با شراره های دیگر متفاوت است.
آتش تنور کتاب سوزان نیست. گرمای نور کتاب سازان است. فقط جهل و بی سوادی، فقر و فاقه،
بی پناهی و خرافه و نادانی طعمه آن است و تا نابودی آن ها زبانه خواهد کشید و ریشه
هرچه فقر و نادانی است را خواهد سوزاند.
هرکسی از نور این چراغ بهره ای و از شعله آن آتش
گرمایی بر گرفته باشد از جنس همین چراغ و همان آتش خواهد بود. روشنایی این چراغ و شراره
های آن آتش، مرز ها را در می نوردد و فاصله ها را کوتاه می کند. کوه های سر به فلک
کشیده را پشت سر گذاشته ، از اقیانوس های پهناور و آسمان نیلگون عبور می کند. هر کجا
تاریکی بود، روشن کرده و هر جهلی را طعمه شعله
سوزان خود می کند و به جای آن ها نهال دانش و معرفت، مهر و محبت، انسان و انسانیت می
کارد.
اغراق نیست. واقعیت
است. مستند من وجود انسان های بزرگواری چون مهندس اسحاق رزاقی، علی اصغرعباسی فرد از
دیار زنجان و اسفندیار پناهی از تبریز است. گرچه تعلیمات عشایر هزاران انسان چون
این عزیزان پرورده است، اما من در این مقاله، به دلیل آشنایی بیشتر با آنها به این
سه نفر اکتفا می نمایم و با بیان شرح حال مختصری، به صحت گفته هایم مطمئن می شوم.
مهندس رزاقی متولد
روستاي طرازوج واقع در شمال شرقي شهر زنجان، فقط چند صباحی را در کلاس درس فردی سپاهی
دانش (شادروان عطا نیک بخت[2] که
بعدا به جرگه معلمین عشایری پیوست)، دانش آموز بوده است. شناخت و ارادت مهندس
رزاقی به بهمن بیگی از طريق كتاب هاي ايشان بوده است. وی چون سایر فرزندان عشایر،
با مشکلات بسیار تحصیل نموده و در رشته مهندسی شیمی فارغ تحصیل شده است. ایشان مدت
٢٢ سال است كه در صنعت روي، در سمت های سرپرست شيفت توليد تا مديريت كارخانه و مدير
عاملي مشغول کار است. مهندس رزاقی در حال حاضر عضو بنياد ملي نخبگان ايران بوده و عضویت
شوراى علمي نخبگان استان زنجان را نیز دارد. وی داراي چهار ثبت اختراع ملي در صنعت
روي بوده و پروانه پايه يك سازمان نظام مهندسي معدن زنجان را هم داراست. او كارشناس
خبره دادگستري زنجان نیز هست. مهندس رزاقی این انسان متین، متواضعانه ارادت خود به
استاد بهمن بيگي و ياران با وفا و دانش آموختگان مکتب ایشان را مهمتر از تمامی
افتخارات بالا می داند.
در سفری به
دیار زنجان، شب و روزی را در خدمت این انسانِ عاشق انسانیت بودم. اطاقی بزرگ را به
کتابخانه اش اختصاص داده است. کتاب های استاد بهمن بیگی و دیگر کتاب هایی که در
باره استاد نوشته شده بدون استثنا و به وفور، جایگاه ویژه ای در کتابخانه ایشان
داشت. آثار بسیاری از بزرگان ادب ایران در کنار کتاب ها و جزوه های علمی در این
کتابخانه خودنمایی می کردند. مهندس عزیز ما انسانی تحصیل کرده و روشن ضمیر است. می
توانم بدون اغراق بگویم که عشق ایشان به استاد بهمن بیگی و مکتب او و یاران ایشان
بی نظیر و تلاش ایشان در شناختن و شناساندن خدمات ارزشمند استاد بی بدیل است. بی
گمان بیشتر از منِ قشقایی، معلمین پیشکسوت تعلیمات عشایر را می شناسند و بیش از من
به دیدارشان شتافته است. کتابخانه ایشان به تمثال استاد بهمن بیگی و همسر بزرگوار
استاد مزین است و مهمتر از آن اندیشه های بهمن بیگی روشنگر مسیر تفکرات و زندگی
اوست.
آقای عباسی قره قاج فارس را به قره آغاج آذربایجان
پیوند داده است! او در روستای خیرآباد از توابع بخش قره آغاج منطقه چهار اویماق
آذربایجان شرقی، از شاگردان دبستان عشایری بوده و از سال ۱۳۵۴ الی ۱۳۵۸ در کلاس
درس یکی از معلمان تعلیمات عشایری (علیرضا فرهمندیان)[3] تحصیلات
ابتدایی را گذرانده است. وی معلمی پر تلاش و مدیری کارآمد بوده و مدت مدیدی مدیریت
یک دبیرستان شبانه روزی را در یکی از شهرستان های زنجان به عهده داشته و به مدت
پنج سال هم بخشدار شهرستان ایجرود بوده است. هم اکنون معاون فرهنگی کانون ملی،
فرهنگی، تربیتیِ سهروردی زنجان می باشد. ایشان هم با کمال خضوع و صداقت تمامی سمت
های اجرایی و تحولات زندگی خود را مدیون تعلیمات عشایر و مکتب بهمن بیگی می داند. عشق
و علاقه ایشان به مکتب بهمن بیگی و تعلیمات عشایر ستودنی است. ایشان سعی می کند از
الگو های مدیریتی بهمن بیگی بهره جسته و در مدیریت خود بکار گیرد. در این زمینه هم
موفق است. سعادت زیارت ایشان را هم در سفر اخیرم به زنجان داشته ام.
در میزان عشق
و علاقه این دو فرزانه مرد همین بس که بعد مسافت و رنج راه را تحمل کرده و در اکثر
بزرگداشت ها و یادواره های استاد بهمن بیگی و دیگر بزرگان تعلیمات عشایر شرکت می
نمایند.
و اما آقای اسفندیار
پناهی از ایل شاهسون، پارس آباد مغان، از سال ۱۳۵۰ در مدرسه عشایری روستای اجیرلو
کندی از کلاس سوم ابتدایی دانش آموز جناب امراله یوسفی[4] بوده
است سعادت دیدار ایشان را نداشته ام اما از ارادتمندان استاد بهمن بیگی بوده و در
اشاعه اندیشه های ایشان بسیار کوشا می باشد.
ایشان دارای تحصیلات کارشناسی ارشد بوده و از
تجار موفق تبریز است. این عزیزان هم چون بقیه فرزندان تحصیل کرده عشایر ساکن شهر
هستند.
هر سه بزرگوار
نمونه ای از شراره آتش عشق بهمن بیگی و پرتوی از نور چراغ دانش و معرفت بانی تعلیمات
عشایر ایران هستند و مهربانی و محبت و انسان دوستی را در دیار خود ترویج می
نمایند.
هزاران انسان این
چنین در مکتب انسان ساز استاد بهمن بیگی پرورش یافته اند و هزاران هزار انسانی چون
خود را پرورش داده و خواهند داد.
ما همه نتیجه فداکاری ها و خدمات ارزشمند بزرگ معلم عشایر ایران و همکاران
راستین وی چون محمدیار ها هستیم. استاد بهمن بیگی می فرماید:" حاصل کار
محمدیار و یاران محمدیار چیست؟ شتاب نکنیم. اندکی صبر داشته باشیم. رفاه، آسایش،
احترام، خانه، نان، آب و شرف انسانی. ......کودکی که فاصله مدرسه تا خانه را می
دود و برای رسیدن به تخته سیاه می پرد و می جهد چگونه می تواند فردا، درون این
توها، پستوها، غارها و مغاک ها بخزد؟![5]"
هر برهه ای از زمان مشکلات خاص خود را دارد اما ما فرزندان عشایر از مشکلات جان
فرسای آن زمان به همت این انسان های کم نظیر و در قلمرو تعلیمات عشایر رهایی
یافتیم. اگر بگویم عشق و انسان دوستی محصور نمی ماند، به بیراهه
نرفته ام.
مرادحاصل نادری دره شوری آبان ماه ۱۳۹۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر