۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

تحلیلی بر تعلیمات عشایر به مدیریت محمد بهمن بیگی


تحلیلی بر تعلیمات عشایر به مدیریت محمد بهمن بیگی
شرایط زمان، عطش مردم و اهمیت سواد
من در این نوشته بیشتر جامعه عشایر مد نظرم است چون تعلیمات عشایر عمدتا این قشر را در بر می گرفت.
همیشه چیزهای دور از دسترس ، مشتاقِ بیشتری دارد. اصولا آرزو یعنی دستیابی به دور از دسترس ها! دستیابی به سهل الوصول ها آرزو به حساب نمی آید.
در میدان جنگ، صلح آرزو است. در فراق یار، وصال آرزوست. در فقر و بیچارگی، رفاه و مکنت آرزوست.
 در سیاهی و تاریکی نور، در آوارگی و بی پناهی آرامش و پناهگاه، در آشوب و غوغا آرامش و صلح، در غارتگری و نا امنی حمایت و امنیت آرزوست.
 عشایر ایران در شرایطی که برای نوشتن نامه ای به عزیزی دور افتاده یا نگاشتن عریضه ای به کلانتر یا اداره ای دولتی، می بایستی روزها دنبال شخصی باسواد (ملا)، آواره دهات یا طوایف و آبادی های اطراف می بودند.  مسلما سواد دار شدن آرزو بود.
وقتی معلمی، مامایی و آقای خود بودن در مقابلِ نوکری، مهتری و چوپانی قرار می گیرد رهایی از آنها، آرزوست.
وقتی آواره کوه و دشت و بیابانی و سایه درختی یا شکاف کوهی غنیمت شمرده می شود، سایه چادر سفید مدرسه عشایری آرزوست. وقتی بعد از یک روز کار و زحمت کُشنده،  رختخواب نرم و گرمی جهت استراحت نیست، نشستن روی زیلوی مدرسه عشایری نعمت و آرزو است.
هر فردی در هر زمانی برای رسیدن به آرزوهایش عطش دارد. تنها در صورتی این عطش تسکین می یابد که شاهد آرزوهایش را در آغوش ببیند!
اگر دقت نماییم و شرایط زمانی خدمات ارزشمند بهمن بیگی را بسنجیم، متوجه می شویم که دست آوردِ تلاش ها و خدمات بهمن بیگی، برای فرزندان عشایر چیزهایی بود در ردیف آرزوهای تقریبا دست نیافتنی. با سوادی، معلمی، دکتری، مهندسی  و وکالت و.... در آن زمان، برای ما فرزندان عشایر آرزو بود. آن هم آرزویی که رسیدن به آن را شاید حتی در خواب هم نمی دیدیم!
بهمن بیگی در نوشته هایش بار ها به یاری بخت و اقبال اشاره داشته است.  شاید شروع خدمات ایشان و قرار گرفتن در شرایطی که ذکرش رفت، یاریِ بخت و اقبال هم باشد.
بهمن بیگی صاحب نبوغ و ذکاوت، تلاش و استقامت و عشق و عمل و هدف و مدیریت و تمامی ویژگی های یک انسان به تمام معنی انسان بود. شرایط زمان، عطش مردم، و قدر و منزلت سواد و دانش و البته دید مثبت حاکمان زمان، امکان بروز را به بهمن بیگی داد. خیلی ها ممکن است این خصیصه های نیک را داشته باشند اما فرصت بروز آنرا نیابند! چنانکه (من معتقدم) اگر بهمن بیگی با تمامی ویژگی هایی کم نظیری که داشت، اگر در شرایط زمانی و مکانی دیگری (نا مساعد) قرار می گرفت، شاید به این توفیقات دست نمی یافت!
اما این عطش از کجا نشئت می گرفت!
باید برگردیم به پنجاه شصت سال پیش. زمانی که ما عشایر ایران عموما و عشایر جنوب خصوصا، به تدریج شاهد ترک برداشتن دایره بسته چند صد ساله خود بودیم. شاید استقبال از تعلیمات عشایر در سال های اولیه همه گیر نبود (ممانعت از باسواد شدن دختران) اما با گذشت زمان و با ظهور نتایج اولیه تلاش های بهمن بیگی و یارانش، انحصار بعضی امتیازات اجتماعی از چنبره طبقه خاصی خارج شد.  پسران و به دنبال آن دختران توده مردم با چند سال درس خواندن به اجر و قرب اجتماعی می رسیدند. معلم عشایری به منزلت و اعتبار اجتماعی در حد کدخدا و کلانتر و حتی بالاتر دست می یافت. آرزوی دختران ایل ازدواج با یک معلم عشایری بود. آرزوی پسران ایل هم داشتن همسری بود از بین دخترانی که معلم عشایری شده بودند! معلمین عشایری طرف مشورت بزرگان و توده مردم قرار می گرفتند و مهمتر از آن، دارای استقلال مالی از خانواده پدری بوده و کمک حال خانواده هم می شدند. این، امکان بزرگ و افتخاری بزرگتر برای خانواده های شان بود. این ها همه انگیزه های خوبی بودند و عطش رسیدن به این امتیازات را افزون می کردند.
تشویق های مدیر کل و راهنمایان تعلیماتی از زحمات معلمین پرکار، این میلِ به تغییر را زیادتر می کرد.
معلم در صدر مجلس می نشست. چشم ها به دهن او دوخته بود و گوش ها به سخن او فرا داده می شد.
دانش آموز شش یا هفت ساله مطمئن بود که اگر خوب درس بخواند، در سنین نوجوانی می تواند جای معلم خودش را بگیرد و چون او مورد احترام بوده و به لباس مقدس معلمی ملبس گشته صاحب شغل باشد. برای رسیدن به این جایگاه نهایت تلاش و استقبال را داشت.
 وقتی انسان در مسیر هدف نیکی گام بر می دارد و با گذر زمان نتایج تلاش و فعالیت های خود را می بیند، به وجد می آید. تلاش خود را دو چندان می کند. انرژی اش مضاعف می گردد.
سال ها استاد بهمن بیگی اصرار داشت به حاکمان بقبولاند که راه صلح و آرامش، تفنگ و فشنگ نیست. قلم و کتاب و مدرسه و سواد است. لازمه سواد و مدرسه، اسکان اجباری نیست. مدرسه سیار است. گوش شنوایی نمی یافت. وقتی با چند مدرسه سیار شروع کرد و نتایج درخشان آنرا  مسئولین مملکتی مشاهده کردند، به صحت گفتار بهمن بیگی پی بردند و با او مساعدت نمودند. وقتی بهمن بیگی ذوق و شوق دانش آموزی را که خود را به آب انداخت تا از نزدیک بهمن بیگی را ببیند، مشاهده کرد. وقتی تلاش معلمین زحمتکش و راهنمایان فداکارش را دید. وقتی تسخیر دانشگاه ها را توسط دانش آموزان دبیرستان عشایری  را مشاهده کرد، به وجد آمد. به نتیجه زحماتش امیدوار تر گردید. میلِ توسعه تعلیمات عشایر به سراسر ایران در وجود نازنین او اوج گرفت. می رفت که به قله آرزوهای خود و فرزندان عشایر صعود کند و بقول دوستی انتقام چند قرن در جا زدن ها را بگیرد که در نیمه راه متوقف شد. اینها ریشه این عطش مقدس مرید و مراد به تعلیم و تربیت بودند.
در این قسمت سئوالاتی مطرح کرده و سعی می کنم در حد توانم پاسخ هایی را که به نظرم می رسد ارائه دهم.
سئوال اول: چرا مدارس عشایری در ردیف و حتی پیشرو تر از مدارس ترازِ اول کشور بود و شور و نشاط در آنها موج می زد؟
به نظر می رسد بعد از سده ها حِرمان و محرومیتِ فرزندان عشایر و قرن ها فقر و بی پناهی و تحقیر و سکوت آنها، تعلیمات عشایر پنجره ای رو به زندگی پر از جنب و جوش و مملو از مهربانی و محبت و احترام و عزت برای فرزندان عشایر گشوده بود! عطش یادگیری دانش آموزان و تلاش معلمین و راهنمایان و تشویق مدیر کل افسانه ای مزید بر علت شد تا مدارس عشایری بدرخشند.
اگر مسیر آب روانی برای مدتی سد گردد، رخنه ای در آن سد، سیل خروشانی به راه می اندازد و در مسیر خود تشنگی ها را سیراب و مزارع را شاداب و خرابی ها را آباد می کند!
سئوال دوم: چرا در مدارس عشایری آموخته های دانش آموزان بیش از آموخته های دانش آموزان مدارس شهری بود؟
دلایل گوناگونی می تواند مطرح شود از جمله:
ا. معلمین عشایر پر تلاش تر و مسئولین تعلیمات عشایر پی گیر تر بودند. اردوهای آموزشی و تعلیماتی، نمایش مدارس ممتاز در  دانشسرای عشایری برای معلمین در حال آموزش و در حضور مسئولین دولتی، رقابتی سالم و سازنده ایجاد کرده بود و این امر باعث می شد معلمین در رقابت با همکاران خود مطالب جدیدتر و بیشتری را به دانش آموزان خود بیاموزند و دانش آموزان هم در رقابت با همکلاسان و دانش آموزان مدارس دیگر مطالب بیشتر و متنوع تر یاد بگیرند. این رقابت شدید در مدارس شهری به مراتب کمتر بود.
۲. جناب حمزه رزم جویی (یکی از معلمین و راهنمایان تعلیماتی مورد علاقه بهمن بگی) در مصاحبه ای که خبرنگاران رادیو و روزنامه ها با ایشان (در آن زمان) داشتند در جواب سئوالِ (چرا برنامه درسی کلاس چهارم ابتدایی در حد کلاس ششم رسیده است؟) می فرماید:" هفتاد سال از تهران و پنجاه سال از شیراز عقب هستیم. اگر معلمین عشایری راه بروند، نمی رسند مگر اینکه بدویم....."
ایشان در جواب سئوال دیگر (چرا روحیه دانش آموزان اینقدر بالاست؟) می گوید:" تصمیم داریم اگر خدا بخواهد در بین دانش آموزان امیرکبیر ها بوجود آید." (کتاب رمز توفیق ص ۲۲۹)
 دانش آموزی که خود را به آب انداخت تا خود را به بهمن بیگی برساند، در جوابِ سئوالِ استاد که (درسَت خوب است؟ در مدرسه تان همه درسشان خوب است؟) می گوید:" مُشک آن است که خود ببوید  نه آن که عطار بگوید."
بی شک معلمینی با روحیه آقای رزم جویی و دانش آموزانی این چنین شاداب، نتیجه ای جز سرآمد بودن مدارس عشایری به دنبال نمی داشت!
دیدیم و شاهد بودیم (هم نسلان من) که اکثر قریب به اتفاق معلمین عشایری، چون رزم جویی بودند و دانش آموزان مدارس عشایری از ذوق و شوق و روحیه چنین دانش آموزی برخوردار بودند.
۳. بعلت ماهیت زندگی عشایری ( رشد و پرورش در دامن طبیعت به دور از معضلات شهری)، فرزندان عشایر از ذهنی  آماده تر برخوردار بودند و بمانند زمینی بکرِ مهیای کشت.
باغبانان عاشق هم در پرورش این گل های نورسته، از ظرافت خاصی برخوردار بودند.
سئوال سوم: چرا شیوه آموزش در مدارس عشایری با مدارس شهری متفاوت بود؟
بقول جناب رزم جویی، ما عشایر دهه ها از جامعه شهری عقب بودیم. می بایستی به طریقی این مشکل را حل می کردیم.
الف: سال ها بود در شهرها مدارس به شیوه نوین دایر بود. دانش آموزان با دروس کلاسیک آشنا شده بودند. در ریاضی چهار عمل اصلی را آموخته بودند در حالی که در جامعه عشایری عملیات ریاضی تا آن زمان ذهنی انجام می گرفت. فقط حساب سیاق را ملا های مکتبی یاد گرفته بودند. (پدر من بیسواد بود اما مسائل ریاضی آن زمان ما را ذهنی حل می کرد و جوابش را حتی زودتر از من درس خوانده و البته با استعداد محاسبه می نمود. گاهی هم مسئله ریاضی طرح می کرد و از من می خواست حل کنم.)
ما مجبور بودیم جدول ضرب را حفظ کنیم تا در انجام عملیات ضرب و تقسیم چنان سریع باشیم که از چُرتکه عقب نمانده و  نبود ماشین حساب را جبران کنیم.
ب: در آن زمان عشایر و حتی شهری ها، اینترنت و گو گل ارت نداشتیم که روی مبلمان خانه ( اصلا خانه نداشتیم که مبلمان داشته باشیم!) لم بدهیم و در یک آن کره زمین را دور بزنیم و نام کشور ها و پایتخت آنها را بخوانیم و ببینیم! مجبور بودیم حفظ کنیم. گو اینکه دانش آموزان مدارس عشایری، نام کشور ها و پایتخت اکثر کشورهای دنیا را می دانستند. هنوز من شخصا اگر نام کشوری یا پایتخت  آنرا در حافظه دارم، یادگار همان دوران است.
ج: مدارس عشایری درس علوم و جعبه علومِ ابتکاری آقای کهنسال (معلم عشایری و بعد دبیر  آزمایشگاه در دانشسرای عشایری) را داشت تا موضوعات درس علوم را با آزمایش عملی به نو باوگان آموزش دهند.
د: کشور ایران را سیاحت نکرده بودیم! نام شهر های ایران را نمی دانستیم. بجز یکی دو شهر کوچک همجوار با مناطق ایلی، شهری ندیده بودیم. معلم های فداکار با حک نقشه ایران روی زمین، هم شکل ایران را  هم جهات چهارگانه ( شمال-جنوب-مشرق-مغرب) هم مراکز استان ها و هم کشورهای همسایه را به دانش آموزان یاد می دادند. طوری که یک دانش آموز ابتدایی مثل یک ایران گرد همه نقاط ایران را بلد بود!
در حقیقت بهمن بیگی با مدیریت کم نظیر خود، مدرنترین شیوه آموزش زمان خود را بومی کرده و در دسترس معلمین خود قرار داده بود.
                                                                           مرادحاصل نادری دره شوری شهریور ۹۴
احتمالا ادامه داشته باشد!........

هیچ نظری موجود نیست: