۱۳۹۳ بهمن ۲۶, یکشنبه

استادم، بزرگ معلم عشایر ایران:




استادم، بزرگ معلم عشایر ایران:
تو نیستی ببینی چگونه عطر تو، در عمق لحظه ها جاری است! چگونه عکس تو، در برق شیشه ها پیداست!
چگونه جای تو، در جان زندگی سبز است!
اما ما تعدادی از شاگردانت، پسر و دختر در کنار هم، چادری سپید در دل فضا و در اوج آسمان بر پا داشته ایم. زیلو ها را پهن کرده، دامن چادر را بالا زده ایم. از فاصله های دور اما با قلب های نزدیک دور هم نشسته ایم. منتظر آمدن معلم جدید مان  هستیم. آخه قول داده ای معلمی دیگر برایمان بفرستی. اما تا آمدن معلم جدید، آنقدر یادمان داده ای و آموخته داریم که مرور کنیم!!! سال ها می توانیم درس های قبلی را دوره کنیم!!!
معلم که نداریم هیچ، مبصر هم نداریم!  آزادِ آزادیم!!!
شنیده ایم فردا روز تولد توست. می خواهیم جشن تولد بگیریم.  راستی حالا دیگر مثل آن سال ها فقیر و درمانده نیستیم! کیک را می شناسیم! شمع را دیده ایم. قصد داریم برایت کیک تولد و شمع بخریم.
 سر و صدای شاگردان مدرسه ات به آسمان رسیده. فقط از تو می گوییم.  نقل مجلس مان نام تو، یاد تو، خاطرات با تو بودن ها، محبت های تو، مهربانی هایت، عطر دل انگیز پیپ تو، چادر های سپید دبستان ها، دانشسرای عشایری تو، دبیرستان عشایری و آب باریک، موسسات فنی و حرفه ای، قالی بافی و مامایی، کتابخانه و فروشگاه های سیار عشایری و....... است. این بار قابی زیبا، حاوی عکس تو را بالای تخته سیاه نصب کرده ایم. (تا یادم نرفته بگویم وقتی قاب عکست را نصب می کردیم. دختری خردسال از همکلاسی  هایمان، این شعر را می خواند:
"وه چه خوب آمدی صفا کردی! چه عجب شد که یاد ما کردی! ای بسا آرزوت می کردیم! خوب شد آمدی صفا کردی!
آفتاب از کدام سمت دمید که تو امروز یاد ما کردی! از چه دستی سحر بلند شدی که تفقد به بینوا کردی؟
بی وفایی مگر چه عیب داشت که پشیمان شدی و وفا کردی؟ شب مگر خواب تازه ای دیدی که سحر یاد آشنا کردی؟
هیچ دانی!؟ هیچ دانی!؟ که اندر این مدت از فراغت، به ما چه ها کردی!؟ ")
 می خواهیم در امتحانی که از ما می گیری کم نیاوریم.
گرچه سنی از ما، شاگردانت گذشته است اما همه نشئه حال و هوای دوران کودکی، بمانندِ کودکان دبستان هایت از یکدیگر سبقت می گیریم تا خود را زودتر به پای تخته سیاه  " نه" بلکه (واتس آپ) برسانیم. (خودمونیم تو باعث شدی خیلی چیزها یاد بگیریم!!!) می خواهیم امتحان پس بدهیم. می خواهیم به سوالات تو پاسخ دهیم! شعر بخوانیم. مشاعره کنیم. کنفرانس بدهیم. پایتخت کشورها را بگوییم. مسئله حساب حل کنیم. دیکته تلگرافی بنویسیم. آزمایش علوم انجام دهیم. آخه جعبه علوم داریم و همه وسایل لازم برای آزمایش داخلش هست!! بگوییم. بخندیم. برقصیم. گلگشت داشته باشیم.
اما از ما مپرس خط نوشتن را ! برای نوشتن "سانفرانسیسکو" و "قسطنطنیه" دستمان دیگر می لرزد!!! اما عیب ندارد. غلامرضا[1] را داریم. خطش از خط همه ما زیباتر است و قول داده که زیباتر از همیشه بنویسد:
"بهمن بیگی عزیز، تو زنده ای!!!"
همه با هم، با خطی زیبا تر از خط های قبلی مان بنویسیم:
"بهمن بیگی عزیز، تو زنده ای!!!"
        -------------------------------------------------------
مرادحاصل نادری ۲۶/۱۱/۱۳۹۳                                                         





[1]  دکتر غلامرضا جهان شاهی، هنرمند خوشنویس قشقایی

هیچ نظری موجود نیست: