۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

خاطره ای از حاج قربان



بهمن بوستان از کارشناسان موسيقي به نقل از حاج قربان مي گويد:
«هر بار لب بالکن مي نشينم و دو تار مي زنم، گنجشکي مي آيد و روي دسته دو تارم مي نشيند من که مي نوازم او هم مي خواند و وقتي از نواختن مي ايستم گنجشک هم خاموش مي شود و با اشاره نگاهم مي کند که بنواز…!»حاج قربان مي گويد: «بايد با ساز مهربان و شکيبا بود. تو عاشق سازي نه ساز عاشق تو. وقتي که ساز و نوايش آدم را گير بيندازد، ديگر نمي تواني از چنگش خلاص شوي. در اين حال است که از خودم بي خود مي شوم. حساب زمان از دستم در مي رود و تمام بدنم خيس عرق مي شود. سازگويي بال درمي آورد، خودش را به اين طرف و آن طرف مي کشد. سيم هايش جان مي گيرند و با هر پنجه من به فرياد درمي آيند.»

هیچ نظری موجود نیست: