۱۳۹۳ بهمن ۲۳, پنجشنبه

از عشق سخن گفتن




پدرم، جمعی از عاشقانت گردهم امده ایم، دریک دنیای مجازی. یک ایل کوچک از همه طوایف آمده اند. این جا فقط اندیشه ها با هم تبادل دارند و محور افکار فرزندانت تنها و تنها عاشقانه های توست.
این جا ایل است .دیار یاران، سر پناه بی پناهان .
در زیر یکی از خیمه های خورشید که تو برایمان بر پا کردی گرد آمده ایم .در دامان زاگرس و زیبایی های بی مانندش..
صخره های سبز پوش و مردمان سبز اندیش و عشق های بلند آوازه اش...
معلم مهربان ایل خواسته ،از تو بگوییم و از عشق تو...
عشق واژه ای سه حرفی ، که مترادف نام بزرگ بهمن بیگی است ...
همه دلتنگیم...
دلتنگ موسیقی نگاهت ، که به شعله مان می کشید ...
که نور بر دلها مان می پاشید...
آن روز که نگاهت ، خیره ماند به پاهای بی پای پوش دخترک سیاه چشم ایل ،
...و...سیل اشک هایت که تا کفش های تا به تای دخترک بارید...
...عشق تفسیر ...شد.
ان روز بادگیر ها هم از نفس افتاده بودند
...و...تو با عزمی استوار ، رخت رخوت را دریدی  ...بذر امید کاشتی ...
آبش دادی ، نورش دادی ، عشقش دادی ،
حضورت لبخند بود ، زندگی بود ، حیات بود ،
آن روز تو عشق را ، به تساوی تقسیم کردی...
به جنگلهای انبوه بلوط ، همان قدر ، باران رحمتت بارید ، که بر کویر مرگبار و بی پایان سیستان...!!!
به زیبایی های بهشت گونه ی سمیرم ،همان قدر نسیم نوازشت وزید ، که به طبیعت خشک و خشن سواحل خلیج،
قصه ی عشقت، زیبا بود، شیرین بود، عجیب بود، عزیز بود،
غزلهای زیبای ایل را تو زیبا سرودی،!! زیبا ،!!
شمع وجودت ، تا اخرین لحظه ی بودنت ، شعله کشید،!!
سیاه چادر ها را از ظلمت رهانید،،،همه جا، نور پاشید،،،
دلها لبریز از عشق شد...
عشق در هنر متجلی می شود .
عشق نقاش در تابلو اش ، عشق موزیسین در خلق آهنگش،
عشق معمار در آفرینش یک بنا متجلی است ،،،
عشق تو ، پدرم ،،
دردهای بزرگ  و اندوه های شیرین تو بود ،،،
روح زخم دار و مجروح تو ، تفسیر درد های بی درمان ایلت بود،
...و...الفبای دانستن ، الفبای عشق ، داروی تمام دردها،،،
دامن دامن  آلاله  ،،،صحرا ، صحرا زنبق،،،
شط در شط شقایق،،،دریا دریا طلوع ،،،
قصه ی عشق تو به افسانه شبیه تر است
...و...چه زیبا نوشتند اهالی قلم ،،،
...و...عاشقان تو این قصه را،،،
...ای زاگرس...مرا به نسیمی مهمان کن ، که از لابه لای گلهای زرد گیسوان دخترکان بابونه نوید بخش شبی باشد ،،،
که پدر ، ما را ، به روئایی شیرین مهمان کند
...اه...ای زاگرس،،،
می دانم و می دانی ،،،
که سالهاست،،،دخترانت کِل نمی زنند،،،
جوانان عاشق برروی هیچ درختی یادگاری نمی نویسند،،،
کودکان با هم نمی سرایند ،،،
سلام من به خوزستان ،،،پیام من به سامانش،،،
پدر،،،به بارگاه دوست رفته ای ،،،
دامان دنا ،دلتنگ گامهای مردانه ی توست،،،
کبیر کوه پر اشکفت ،،،شاهوی پر برف،،،
هرگز ،،،و،،،هرگز کوچ تو را باور نخواهند کرد
آرام و قرار از دلهای عاشقانت ستانده ای،،،
شانه هایت را محتاجیم ،،،برای گریستن،،،
                                                       شهناز عشایری: ( معلم پیشکسوت و نویسنده)

هیچ نظری موجود نیست: