۱۳۹۲ بهمن ۲۷, یکشنبه

مهندس امیرقلی نادری دره شوری از دانش آموختگانِ دبیرستان عشایری، چنین می نگارد:





مهندس امیرقلی نادری دره شوری از دانش آموختگانِ دبیرستان عشایری دانش آموزِ ممتاز دوران تحصیلات متوسطه و رتبه اول رشته ریاضی دبیرستان عشایری[1] و بازنشسته اداره کشاورزی، نطرات خود را با مقاله زیر بیان می کند.

من هم از دانش آموختگان دبیرستان عشایری شیراز( که بیشتر به یک کالج جامع و کامل و بسیار پیشرفته شباهت داشت) هستم. در سال ۱۳۴۹ تحصیلات ابتدایی نظام قدیم را به اتمام رساندم. مثل هزاران دانش آموز فارغ التحصیل مدارس عشایری که اولیای آنها قادر به تامین هزینه های ادامه تحصیل فرزندان خود را نداشتند چون در امتحان ورودی آن سال دبیرستان عشایری (که تنها امید ادامه تحصیل کودکان محروم عشایری بود) قبول نشدم ترک تحصیل کرده و به دنبال کارهای کشاورزی و گوسفند چرانی خانواده رفتم. در ایام عید سالِ بعد یکی از دانش آموزان روستا (اولین قبول شده در دبیرستان عشایری از تیره ندرلو) که درتعطیلات نوروز به روستا آمده بود را دیدم. آراستگی و تر و تمیزی ظاهرِ او با آن کت وشلوار شیک اهدایی دبیرستان چنان شیفته و مجذوبم کرد که گوسفند ها و کارهای دیگر  را رها کرده و دوباره به مدرسه رفته و یکبار دیگر در سال آخر دوره ابتدایی «کلاس پنجم» (نظام آموزشی تغییر کرده بود) ثبت نام کردم. آنقدر با جدیت درس خواندم و تلاش کردم که در امتحان ورودی سال ۱۳۵۲ دبیرستان با سه سال تاخیر قبول شدم. و دوره هفت ساله راهنمایی و دبیرستان  را همه ساله رتبه اول بودم. آینده خوب و تحصیل در هر رشته ای که اراده می کردم مثل آب خوردن در دسترسم بود. ولی با تحولات سیاسی و اجتماعی که به وقوع پیوست در سال ۱۳۵۷ سرنوشتِ من هم چون سرنوشتِ تعلیمات عشایر که چهار نعل در عرصه گسترش و پیشرفت و فتحِ تمامی سنگرهای پیشرفت های علمی و رفاه و آسایشِ فرزندان عشایر می تاخت٬ به پایان راه نرسیده متوقف شد. از سرنوشت و بختِ بد٬ این فرصتِ اولین و شاید آخرین راه نجات جوامع محروم و فقیر عشایر از دست رفت. تقدیر به سرانجام نیکویی که معمار و مهندس این جاده ترقی و پیشرفت که هر روز قله جدیدی از پیشرفت و توفیق را فتح می کرد حسادت ورزید و آنچنان شد که نمی بایست.
پیشرفت و تحول عظیم زندگی و آینده کودکان جوامع عشایری از با سواد نمودن کودکان شروع شد. در طول راه پر فراز و کم نشیب خود از دانشسرای عشایری تا دبیرستان مشهور عشایری و دانشسرای تربیت معلم راهنمایی و فنی و حرفه ای و آموزشگاه مامایی٬ با تربیت حدود ده هزار آموزگار دلسوخته و فرهیخته و صدها هزار کودک و نوجوان باسواد و صدها متخصصِ دانشمند و مدیرِ مدبر و موفق به پیش رفت. چند صباحی نمانده بود که تعداد دبیرستان های عشایری به شش باب در شهرستانهای همجوار با مناطق عشایری برسد. کلنگ دانشگاه عشایری در مجتمع عظیم آب باریک به زمین زده شود. دبیرستان نظام برپا گردد و چندین طرح تاثیر گذار دیگر اجرا گردد.
اگر تعلیمات عشایر٬ به هدایت و مدیریت استاد محمد بهمن بیگی و یاران و همکاران صدیق و وفادار وسخت کوش وی فقط یک دهه دیگر فرصت می یافت٬ ما این چوپان زادگان و فرزندان فهله ها و ساربان ها و پابرهنه ها تمامی قلل پیشرفت و ترقی در همه زمینه های علمی و مدیریتی و نظامی و فرهنگی را فتح می کردیم و توسط این مصلح بزرگ و حواریونش انتقام هزاران سال گرسنگی و پابرهنگی و خانه بدوشی و قتل و خونریزی و بی احترامی و ستم دیدگی را یکجا از سرنوشت بد یمنِ خود می گرفتیم و اهریمنِ زشتِ نا آگاهی و بی سوادی که زندگی پدران و مادران ما را تباه نموده بود٬  به پشت کوه های قاف می راندیم.
البته تاثیرات خدمات تعلیمات عشایر در زندگی پدران و مادران عشایری و ما فرزندان آنها٬ آنقدر عظیم و چشم گیر هست که دیگر نا شکر نبوده و قدردان همین تحول و دگرگونی هایی که در این مدت کم در زندگی و رفاه و آسایش و ترقی عشایر ایجاد شده است باشیم. جوامع بشری در سراسر دنیا سِیر تکامل زندگی خود را طی هزاران سال از غار نشینی تا بیابان گردی و از جامعه روستایی تا شکل مدرن زندگی شهری و در نتیجه رفاه و آسایش٬ طی نموده اند اما ما جوامع عشایری  در همان فاز اول هزاران سالِ قبل در جا می زدیم. چون خانه بدوش بودیم و زندگی مان به زندگی دام هایمان وابسته بود٬ مجبور بودیم جهت تعلیفِ دام هایمان و فرار از سرما و گرما در طول سال حداقل دوبار فاصله بین ییلاق و قشلاق که گاها چند صد کیلومتر با هم فاصله داشتند را با مشقات، مشکلات، تهدیدات، بی خوابی ها، تحملِ توهین های بسیار و تحقیر های بی پایان طی نماییم و اما به جهت بی سوادی، به علتِ این حرکت دورانی و تکراری و در جا زدن ها پی نبریم.
اما تعلیمات عشایر به مدد تلاش و پشتکار بهمن بیگی و یاران وفادارش ره صد ساله نَه، بلکه هزاران ساله بین (جهل و بی سوادی، فقر و فلاکت، خانه به دوشی و پابرهنگی، ستم دیدگی و ظلم هزاران ساله زورمداران محلی، شهری، دولتی و چنگالِ کشنده آل و اجنه، اهریمنِ نزاع و جنگ های خانمان سوز وبردگی های طولانی) و (سواد و آگاهی، دانش و رفاه، آرامش و بهداشت، آینده روشن، تحصیلات دانشگاهی، پست و مقام و مشارکت در سرنوشت خود و مملکت) را در سه دهه عمر پر برکت خود طی نمود.
این است که ارزشِ کارها و تاثیراتِ فعالیت های استاد و تعلیمات عشایر این همه عظیم و برجسته است. هر روز گوشه هایی از عظمت و برجستگیِ کارهای وی بر نخبگان عشایر و فرهیختگان کشور و جهان آشکار و آشکارتر می شود. ما فرزندان عشایر حسرتِ فرصت های از دست رفته را می خوریم و قدردان تر از همیشه در پی کشف رموز موفقیتِ این معلم بزرگ، مصلحِ توانا، معمارِ خلاق و مبتکرِ بی نظیر تعلیمات عشایر می باشیم.
شاید بقول خود استاد ما جوامع عشایری آنقدر مزه بی مهری و بی خدمتی را در طول هزاران سال چشیده ایم که این خدمات را معجزه می انگاریم. برای ما فرزندان عشایر که در بطن این جوامع زیسته و با پوست و گوشت خود این همه نا ملایمات، محرومیت، آه، اشک، نا امیدی و جور را به همراهِ پدران و مادران خود تجربه کرده ایم، وقتی اثرات خدمات تعلیمات عشایر و فداکاری های بنیانگزار آن، محمد بهمن بیگی را در زندگی و رفاه نسبی و پیشرفت خود می بینیم کارهای او را بسیار شبیه به معجزه می دانیم.
اگر بخواهم از دیدگاه خودم راز موفقیت مدیرکل افسانه ایِ تعلیمات عشایر ایران را فهرست کنم. باید تمامی روش ها، منش ها، محاسن اخلاقی و عملی دانشمندان بزرگ، مبتکران قَدَر، کاشفان موثر، سرداران نامی، مصلحان نستوه، فیسوفان نامدار و انسان های برجسته را بر شمارم. این کاریست بس دشوار. فقط به گواهی و شهادت یاران و مطلعین و دانش آموختگانِ مکتب انسان ساز ایشان و غورِ در کتاب ها ی ارزشمند استاد به چند علت برجسته اشاره می کنم.
نکته مهمی که استاد بهمن بیگی را به اوج توفیق و قله انسانیت و عظمت رسانید این بود که تقریبا تمامی فضایل اخلاقی و اندیشه های نیک برجستگان موثرِ جوامع بشری، یک جا در وجود ایشان جمع بود. آگاهی و دانش و تجربه، و علاقه وصف ناپذیر وی به ایل  و شناخت عمیق او از ایل، و در نتیجه تاثیرِ عمیقِ ناملایمات و فراز و نشیب های زندگیِ فرد فردِ عشایر در او، و چاره جویی های وی، از خصیصه های ممتاز استاد است.
شدت علاقه وی به طبیعت زیبای کوهساران، دشت های پر گل و گیاه دامنه های زاگرس در مسیر حرکت ایل، آهوان زیبا، کبک های خوش خوان، چشمه های جوشانِ چشمه سار ها، دست های شقایق خیز، اسب های اصیل، ریزش باران بر سیاه چادرها و شور و شوقی که این پدیده ها در او ایجاد می کرد و همچنین ناملایمات، پریشانی ها، غم و اندوه، فلاکت و دربه دری و بیچارگی ایلیاتی ها، تاثیر عمیقی در او بجای می گذاشت که مسلما در سرنوشت و تفکرات او تاثیر بسزا داشت و عشقی آتشینی در دل وی به وجود آورد.
 استاد، خود ایلی بود. در دلِ مشکلات و ناملایماتِ ایل زندگی کرد. تبعید یازده ساله با محرومیت ها و ستم هایِ همراه را تحمل کرد. فرصتِ بی مانند تحصیل،  تا عالیترین درجه آن زمان نصیبش گردید. استعداد استثنایی و خدادادی داشت. فرصت آشنایی با بزرگان ادب و هنر و سیاست در پایتخت و فرهنگ غنی ایل بزرگ قشقایی باعث وسعتِ دید واندیشه و اشرافِ عمیق در پدیده های بزرگ دامنگیر جوامع ایلی و شهری را به او ارزانی داشت. با شناختی که از دردها و رنج های جامعه عشایری داشت با ذکاوت و فراست بی بدیل خود به علتِ اصلی تمامی این مصایب که بی سوادی و نا آگاهی بود پی برد. درمان همه آن ها را به درستی در لابلای الفبا یافت. عزم او در جهتِ حل این بلایا و مکافات قرار گرفت و کمرِ همت، به با سواد کردن کودکان بی نوای عشایر بست.
استاد بهمن بیگی به سوادآموزی ایمان داشت و در این راه با عزمی جزم و گامی استوار قدم گذاشت. در مقابل مشکلات کوتاه نیامد. این شخصیتِ ممتازِ ایل از هدف نجات بخش خود که سواد آموزی و توسعه علم و دانش و آگاهی بود عدول نکرد.
مادر رموز موفقیت ایشان در عزم و اراده بی مانند وی بود که با فداکاری و استقامت و صداقت و پایمردی در آمیخت و با ذکاوت خود فرصت های طلایی ایجاد کرد و از این فرصت ها نهایت استفاده را به نفع تعلیمات عشایر به عمل آورد. او با جمعِ یاران صدیق و بی ریا، که همانند خود در شرافت و صداقت و پاک دستی صدرِ همه بودند این توفیقات شگفت انگیز را در این مدت کم برای ایلیاتی ها وعشایر سراسر ایران و بالطبع برای ایران عزیز به ارمغان آوردند و کامِ تلخِ آنها را شیرین نمودند.
بنا بر توصیه قرار است خاطره ای بنویسم:
اواسط پاییز ۱۳۵۷ بود. در شهر ها و ایلات مملکت، تظاهرات ضد رژیم پهلوی گسترش یافته بود. من و سه نفر از همکلاسی هایم که همه از دانش آموزان ممتاز دبیرستان عشایری بودیم نگران اوضاع و احوال و آینده خود شدیم. تصمیم گرفتیم برای این که زودتر به شغلی و نان و نوایی برسیم، برویم از آقای بهمن بیگی اجازه گرفته و دبیرستان را ترک و در دانشسرای راهنمایی تازه تاسیس ثبت نام کنیم و معلم شویم. بدین منظور وارد خانه استاد واقع در خیابان نادرِ آن زمان شدیم. نگران بودیم و تشویش از این داشتیم که در زمانی که بایستی سرِ کلاس درس می بودیم در اتاق پذیرایی منزل استاد هستیم. خبر ورود ما به اطلاع ایشان رسید. اندکی گذشت. وی با صلابت و جذابیت همیشگی اش و پیپ بر لب سر رسید. وقتی کم و کیف ماجرا را به اطلاع ایشان رساندیم. کمی درنگ کرد. با لحنی پدرانه و آمرانه به سیب های قرمز روزی میز که به دهانمان آب انداخته بود!، اشاره کرد و گفت:« زود باشید هر کدام سیبی بردارید و فورا برگردید سر کلاستان.» وی ادامه داد:«ببین، رتبه اولی های دبیرستان که مهندسین و متخصصان آینده هستند به این زودی پس نشسته اند. بروید و هیچوقت از درس تان غافل نباشید. شما بچه های ایلیاتی در هر شرایطی چه در حال و چه در آینده هیچ راه ترقی و پیشرفتی جز درس خواندن ندارید. پس بروید و بچسبید به درستان و دیگر هیچوقت از این صحبت های مایوس کننده نکنید!»
آن زمان شاید مفهوم صحبت های شیرین او را نفهمیدیم و تنها  شیرینی سیب های قرمز را که در راه برگشت گاز می زدیم و می خندیدیم در کام خود حس می کردیم!
این انسانِ شرافتمند و عاشقِ محرومین، با وجود اینکه شرایط آنروز ها را کاملا متوجه بود و با استعداد شگرفی که داشت شاید روزهای تلخی را برای خود پیش بینی می کرد اما حتی در آن موقعیت هم از هدفش و ایمانش به علم و سواد و تشویقِ بی پناهان به تحصیل، کوتاه نیامد و تا آخر عمر پر برکتش بر عزم خود استوار ماند و پای فشرد.
                          روحش شاد    راهش پر رهرو باد
                                امیرقلی نادری دره شوری – زمستان ۱۳۹۲
  

  



۱۳۵۷ در سال تحصیلی ۸- [1]

هیچ نظری موجود نیست: