۱۳۹۲ بهمن ۲۷, یکشنبه

فریدون محمدی ده سروی، یکی از بزرگ مردان کهمره سرخی، می نویسد




فریدون محمدی ده سروی، یکی از بزرگ مردان کهمره سرخی و یکی از شاگردان، ارادتمندان و از همدمان و هم صحبتانِ سال های آخرِ عمرِ پر برکت استاد بهمن بیگی است. ایشان حامل کوله باری از خاطرات زیبای مُجالست چندین ساله خود با بهمن بیگی می باشد اما با تواضع تمام خود را خدمت کارِ سال های پایانی عمر بهمن بیگی معرفی می نماید. وی در اکثر قریب به اتفاق مراسم و بزرگداشت ها و یادمان های استاد حضور یافته و با سخنرانی هایِ پرمغز و گفتارِ نغز ِخود، حضار را به وجد آورده و آنها را مفتونِ خاطراتِ دلنشینِ خود می نماید. نظر ایشان را در مورد رموز موفقیت استاد جویا شدم.

آقای محمدی نظر خود را این چنین می نگارد:
به نام آنکه جان را فکرت آموخت
دوست، برادر و نور چشمم، مرادحاصل نادری دره شوری
زمانی که  در خدمت آقای بهمن بیگی بودم، خاطره ای از دوران دبیرستان تعریف کردند. عینا برایت نقل می کنم:« در دبیرستانی در شیراز که آقای حمیدی[1] دبیر ادبیات آن بود ثبت نام کرده بودم و اولین انشاء را با این مضمون دادند "دیوان حافظ بهتر است یا مولوی؟" برداشتم نوشتم: من یک بچه قشقایی هستم. بهتر است از بنده بپرسید، میش چند ماهه می زاید؟ گاو چند ماهه می زاید؟ اسب بیشتر بار می برد یا خر، تا من کاملا برایم روشن باشد و مثلا بگویم خر از اسب بیشتر بار می برد چون عقلش کمتر است و تقریبا شرح مفصلی از حیوانات که جزء لاینفک زندگی عشایر بود، توضیح دادم و قلم فرسایی کردم و در پایان نوشتم من دیوان حافظ و مولوی را بیشتر در ویترین کتابفروشی ها دیده ام. چگونه می توانم راجع به فرق و برتری این با آن انشاء بنویسم؟
وقتی شروع به خواندن انشاء کردم خنده بچه ها گوش فلک را کر کرد ولی آقای حمیدی فکورانه به آن گوش داد و به من بالاترین نمره آن زمان یعنی بیست داد. در کمال تعجب و نا باوری گفت: اتفاقا این جوان نویسنده بزرگی خواهد شد.»
دوست عزیز و ارجمندم جناب آقای مرادحاصل نادری دره شوری روزگاری در جایی خواندم که کسی گفته بود، اگر زنده یاد خانلری فقط همین یک شعر عقاب را هم می گفت باز هم ادبیات غنایی ایران همیشه بدان می بالید و تحسینش می کرد. اولا برگزاری همایش 92 در وردشت توسط حضرت عالی و دوستان تداعی همین شعر عقاب خانلری است. خدا قوت، دست مریزاد.
اما در مورد تصمیم شایسته و بجایی که گرفته ای برایت آرزوی موفقیت می کنم.
امید وارم مانند تجربه اول رو سفید شوی، اما نوشتن در مورد آن مرد نه کاری است خُرد و نه حرکتی آسان.
من فکر می کنم بهمن بیگی یک شخص نبود، یک حزب هم نبود، یک سازمان هم نبود، یک گروه هم نبود، یک مکتب هم نبود، یک نحله فکری هم نبود، یک پیشوا هم نبود، یک ایدئولژیست هم نبود، یک معلم بود. یک انسانی بود که غم انسان داشت و برای غم های کوچک و بزرگ خود که غم انسان بود و به واسطه هوش سرشارش و تلاش خستگی نا پذیرش در طول بیش از نیم قرن به دستاورد بزرگی رسید. در خدمتِ عملی سرآمدِ دوران خود شد و در شناخت خوبی ها، پاکی ها، انسان دوستی ها و غم انسان داشتن همینطور. وقتی دست به قلم شد به ادبیات ایران غنا بخشید و وقتی مقاله "طریق نجات" را نگاشت پلاتفرم رهایی بشر را نوشت. پس برای شناخت بهمن بیگی باید مکاتب و نحله های فکری موجود در جهان که ایران نیز متاثر از آن است را شناخت. شناختی نسبی و بعد از دلِ همه فکر ها و زحمات و شادی ها و غم ها و شکست ها و پیروزی ها به شناخت این مرد و فکرش و هرچه بهتر شناساندن آن کوشید. حضرت عالی می توانی یکی از بزرگ مردان باشی که با قلمت و قدمت در راه این کارِ سترگ خوش بدرخشی. برای شما و تمامی انسان هایی که در روی زمین قلم را به جای تفنگ برگزیدند آرزوی موفقیت می کنم.»
 فریدون محمدی ده سروی بیستم دیماه یکهزار و سیصد و نود و دو                                                                



 مهدی حمیدی شاعر شیرازی[1]

هیچ نظری موجود نیست: