۱۳۹۲ بهمن ۲۷, یکشنبه

رمز توفیق بهمن بیگی از دید مسعود تاکی



مسعود تاکی[1]، کسی که ایلیاتی نیست و حتی بهمن بیگی را ندیده است و استاد را از کتاب ها و مقالاتش می شناسد. وی ویژگی های بهمن بیگی را از برون تعلیمات عشایر می نگرد و بررسی می کند

هوالعلیم
مردی که روشن تر از نوشته هایش بود
اگر با این نظر موافقت داشته باشیم که ارزش و اصالت هر اثر هنری با روح نویسنده یا آفریننده آن رابطه مستقیم دارد، صمیمیت و درخشندگی روح استاد محمد بهمن بیگی، بی هیچ تردیدی در واژه  واژه  و صفحه به صفحه آثارش موج می زند. بهمن بیگی در آثارش، با زبانی روشن و ساده که طنزی دلپسند چاشنی دارد، همه مسائل زندگی را به خدمت می گیرد و به تصویر می کشد. مسائلی چون، دوستی و وفا داری، سلامت روان و بخشند گی، زیبایی های بکر طبیعت، دلبستگی ها و غم نهفته در آواز زنان ایل قشقایی حتی تاثیر غرب زدگی را در میان سنت های ایل، که دل سوزا نه از آن ها یاد می کند.
استاد بهمن بیگی، فرزند ایل قشقایی است، یعنی زبان فارسی زبان دوم او می بوده اما آن مایه استعداد و طبع شاعرانه و هنری داشته که نماینده یکی از شیرین ترین، صحیح ترین و زیبا ترین نثر های معاصر باشد. نثری که باید ذهن توانا و یاری دهنده، قلمی روان، چشمی زیبا نگر و صفای سلیقه در به گزینی کلمات، ترکیبات، در پسِ پشت آن باشد. آن وقت می بینی که در نوشته های او زندگی موج می زند. همه چیز در حرکت و جنبش و پویش است. همان گونه که در غزل های مولوی و بیدل دهلوی می بینی، همه هستی را صاحب جان و جریان می یابی.
به سرآغاز داستان "باران"، یکی از زیباترین داستان های او در کتاب "اگر قره قاج نبود"[2] توجه فرمایید:« سال سختی بود. آسمان بی ابر و زمین بی باران شده بود. بامداد خورشید، بی رحم می تابید. هر شامگاه، ماه بی شرم می درخشید. مردم ایل از خنده ستارگان به جان آمده بودند. گریه ابر می خواستند. از روشنایی ماه و آفتاب بیزار بودند. سایه ابر می خواستند، ابر تیره و تار، ابر ظلمانی و سنگین و پیچان، ابر جواهر ریز و گوهر زا.»
اوج سختی برای ایلی که صاحب گوسفند و زراعت است، خشک سالی و خاموشی چشمه های صحراها ست. در قدیم وقتی این تنگ چشمی آسمان و درماندگی بر بشر نازل می شد، مخصوصا بر ایل ساده دل، جادو پسند، آنان این وضع را نشانه خشم خدایان می دانستند و قربانی ها می کردند، حتی فرزندان خود را.
در شعر "بت شکن بابل" اثر دکتر حمیدی شیرازی به آن بیچارگی مردم و قربانی کردن دختری صاحب جمال اشاره شده که:«
       ...رعد ها دنبال برق دشنه اند     نیست ابری تا خدایان تشنه اند
         خون قربان، حال ها به کند    دانه را پر، گاو را فربه کند...»
به عناصر خیال آمده در نوشته استاد بهمن بیگی دوباره نگاهی کنیم:« خورشید، بی رحم می تابد (مثل دشمن). ماه، بی شرم می درخشد (مثل عشوه گران). مردم ایل از خنده ستارگان به جان آمده اند (از بس ستارگان چون دلقکان، خنده تمسخر آمیز به مردم تشنه می زنند). گریه ابر می خواستند (ابری که دلش، چون دل مردم گرفته و پر باشد). به واژه ابر که می رسد ذهن سریع الانتقال بهمن بیگی متوجه شعری از فرخی سیستانی و بیتی از قاآنی شیرازی می شود به مطلع:
بر آمد نیلگون ابری ز روی نیلگون دریا       چو رای عاشقان گردان، چو طبع بیدلان شیدا
چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده      چو گردان گرد باد تند گردی تیره اندر وا.....
و این مصراع از قاآنی شیرازی، آن هم در وصف ابر:
....جواهر خیز و گوهر بیز و گوهر ریز و گوهر زا......
رومن دولان، نویسنده بزرگ فرانسوی در رمان بلند "جان شیفته" اش می گوید:« تنها انسان هایی که جان شیفته و توانمندی دارند، دنیا را زیبا می نگرند و زیبا می خواهند . اگر مصدر قدرتی شدند آن را در نهایت زیبایی می آرایند. این مردم، جان جهان هستی اند»
به طور قطع استاد بهمن بیگی جان شیفته داشت. می توانست پس از آن که مدرک حقوق قضایی اش را از دانشگاه تهران گرفت، قاضی شود یا وکیل، و می توانست چون بسیاری از آن دنیا پرستان، حق را باطل جلوه دهد یا مبطلی را محقّ نمایاند. اما او گویی داستان پسر ادهم را در تذکره اولیا عطار خوانده بود که وقتی دنبال آهویی اسب می تازاند، آهو ناگاه به زبان آمده که: «ای پسر ادهم تو را برای کار بزرگتری خلق کرده اند.»
بهمن بیگی زیبایی جانش را در خدمت به محرومین پا پتی می بیند و در روشن کردن چشم بی سوادان.
این چند سطر از نوشته های استاد را می خوانیم:« کلید مشکلات ما در لابلای الفبا خفته است و من اینک شما را به یک قیام جدید دعوت می کنم. پس از سال ها سیر و سیاحت، غور و مطالعه، دلسوزی و دردمندی به این نتیجه قطعی رسیده ام و شما را به یک قیام مقدس دعوت می کنم برای باسواد کردن مردم ایلات. من به نام این مردم، با این چشم های بی فروغ، پوست های پر چروک، لباس های ژنده، شکم های گرسنه، با این لب های بی خنده و دل های پرخون، به نام این مردم به نام کتیرا زن ها، چوپان ها، مهتر ها، کنگر زن ها، دروگر ها، هیزم شکن ها، نی زن ها، فعله ها، بی کار ها و ولگرد ها از شما می خواهم که به پا خیزید و روز و شب و گاه و بی گاه درس بدهید، درس بخوانید و بار دیگر درس بخوانید، درس بدهید.»[3]
استاد بهمن بیگی، پس از کتاب ارجمند " بخارای من  ایل من" که شیره و شور داستان پر اشتیاق سپاهیان امیر سامانی را در سیم های چنگ و واژه های شعر رودکی، در صبح دمی که امیر سامانی صبوحی کرده است، با همین عنوان چهار کلمه ای باز گفته است "اگر قره قاج نبود" را به بازار کتاب هدیه کرد. اما قره قاج یک منطقه کوچک و تنگ ناحیه فارس نیست. قره قاج در نظر او نماد ایران عزیزش است. قره قاج تمام مناطقی است که بهمن بیگی با ماشین لندرور خویش یا بر شانه اسب و قاطر در نوردیده است و گًله به گُله آن چادر سفید مدارس عشایری را بر پا داشته است و در جلوی آن پرچم سه رنگ ایران عزیز را.  
بهمن بیگی عاشق بود و مست و گرنه ممکن نیست از حاشیه خلیج فارس تا اوج آذربایجان و کردستان سال های سال بدَوی و عطر دانش و نور خودآگاهی بپراکنی.
به قول سعدی:« تا مست نباشی نکِشی بار غم عشق  آری شتر مست کشد بار گران را»
رمز موفقیت استاد در همین عشق به تعلیم، عشق به فردای روشن، عشق به سربلندی میهن و عشق به معلمی اش بود تا در هنگام مرگ این بیت را زمزمه کند:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست   عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
او افتخار تعلیم تربیت ایران زمین است. او افتخار معلمی است. او فرزند راستین ایل غیور قشقایی است.
روحش از رحمت واسعه حق برخوردار باد. بِمِنهه و کَرَمِه                                                            مسعود تاکی ۱۵ آذر ۱۳۹۲











و عضو سابق شورای تالیف کتب درسی مسعود تاکی، ادیب و مدرس دانشگاه[1]
 اگر قره قاج نبود ص ۴۵[2]
 اگر قره قاج نبود ص ۲۰۱ [3]

هیچ نظری موجود نیست: