۱۳۹۲ دی ۱۶, دوشنبه

دعوای بی پایان




از مدتی پیش در فضای مجازی مجادله ای لفظی بین دو گروه از قشقایی ها در گرفته است. این دعوا بین طرفداران خوانین از یک طرف و ارادتمندان بهمن بیگی از طرف دیگر جاری است. از نظر این جانب این مجادله را پایانی نزدیک نیست زیرا اختلاف بین دو طرز تفکر، دو پندار و دو دیدگاه در دو جهت کاملا متضاد است. تاریخ قشقایی قرن هاست که با این دو طرز تفکر درگیر است.  در دهه ها و صده های پیشین، خوانین و پندار ارباب و رعیتی حاکم بر مال و جان مردم بوده است. آنها مصدر امور ایل بودند و فرمان می دادند و توده مردم ایل چاره ای جز اطاعت و فرمانبرداری نداشتند.
کار گروه اول فرمانروایی، اربابی، صدور دستور بود و گروه دوم محکوم به نوکری و رعیتی و چوپانی و مهتری و اجرای دستورات بوده است. گروه اول در ناز و نعمت زندگی کرده و زندگی راحت، غذای کافی، لباس مناسب و مقام منزلت اجتماعی داشته و گروه دوم از زندگی جز مشقت، گرسنگی، برهنگی، تحقیر و نوکری نصیبی نداشته اند. فرزندان گروه اول در مدارس سرِخانه و خصوصی درس می خواندند ودانش خود را بالا برده و با رموز فرمانروایی، سوار کاری و شکار آشنا تر می شده اند. فرمانروایی و اربابی را ارثیه ابدی خود تلقی می نمودند. اما اکثر قریب به اتفاق فرزندان گروه دوم از نعمت سواد بی بهره بودند و در جهل و نادانی خود غوطه می خوردند و آنچه بر سرشان می آمد را "پیشانی نوشته" خود تلقی کرده و فکر می کردند اصلا برای فرمان بردن و بیگاری دادن متولد شده اند. باید می کاشتند تا دیگران بخورند و خود گرسنگی بکشند. بایستی می جنگیدند تا دیگران آرزوی تاج و تخت را داشته باشند. می بایستی باج بدهند. منال بپردازند. گله بگیری و انواع دیگر باج دهی را ناچارا به جان بخرند تا دیگران کیف زندگی را ببرند. زربفت بپوشند. اسب راهوار سوار شوند. کوچ ابل برایشان تفریح باشد. مهمان شوند و مهمانی به از ما بهتران بدهند.
این دایره بسته قرن ها ادامه یافت و پاشنه در همیشه به نفع گروه اول چرخید. از قضای روزگار، فرزندی از درون همان گروه اول قد برافراشت. در نوجوانی و جوانی در گذر رخدادی، با رنج ها و دردهای گروه دوم نه تنها آشنا بلکه با پوست و استخوان بخشی از آن آلام را لمس کرد. سواد دار شد. به دانشگاه راه یافت. بخت و اقبال مردم درد کشیده که در طول تاریخ با آن ها یار نبود اما این بار یار شد. تا این که در دل این فرزند رشید آتش عشقی زبانه کشید. این عشق و این فرزند دلاور کاری کرد کارستان. فرزندان فقرا هم با سواد شدند. دانشگاه رفتند. آگاه شدند. متوجه شدند که آنچه بر سر پدرانشان می آمده "پیشانی نوشته" آن ها نبوده بلکه بیسوادی و نا آگاهی و فقر بوده که آن ها را زمین گیر و درون دایره بسته اسیرشان کرده بوده است. پوسته دایره بسته ترک برداشت. به شکاف تبدیل شد. با بالا رفتن میزان دانش و آگاهی آنها و افزوده شدن بر تعداد آنها به کلی دیوار حصر چون دیوار برلین درهم ریخت.
از طرف دیگر اصلاحات ارضی شاه  تلنگری به گروه اول زد. انقلاب بزرگتری از راه رسید و به کلی بازی را عوض کرد. ستاره بخت گروه اول که در آن بالا بالا ها جا خوش کرده بود رو به افول گذاشت. خلاصه گروه اول برو بیای سابق را از دست داد. از سریر فرمانروایی فرو افتاد. گروه دوم هم از بند بیگاری و نوکری رست.
گروه اول خواسته یا ناخواسته عوامل اصلی را رها کرده و کاسه کوزه را سر بهمن بیگی و مکتب او شکستند. تا حدودی هم حق داشتند چون دیگر فرزندان گروه دوم معلم، مهندس، قاضی، مدیر و....شده بودند و چوپانی و مهتری و رعیتی و نوکری و بیگاری را بر نمی تافتند. بهمن بیگی باعث بود. پس حق داشتند با بهمن بیگی رابطه حسنه نداشته باشند. کینه او را به دل گرفتند.حتی قصد جان اورا کردند.
گروه دوم قدرشناس بوده و هستند. از دیوار فقر و فلاکت و تحقیر  رها شده بودند. زندگی آنها از این رو به آن رو شده بود. به غذا کافی و لباس مناسب دست یافته و از اخترام در خور و موقعیت اجتماعی سزاوار برخوردار شده بودند. بانی این همه نعمت بهمن بیگی بود. در حقیقت او ناجی آنها و فرزندان و نسل های بعدی آنها بود. حق دارند از ناجی خود که آنها را از قرن ها اسارت و حقارت و فلاکت نجات داده وفادار باشند. از او در مقابل حملات ناجوانمردانه گروه اول دفاع کنند.
به نظر من دعوای دو گروه از همین جا شروع می شود که گروه اول بهمن بیگی را به نا حق عامل اصلی افول ستاره اقبال چند صد ساله خود می دانند و گروه دوم وی را به حق عامل صعود خود از قعر فقر و بدبختی پدرانشان به اوج عزت و احترام خودشان و فرزندانشان می دانند. دعوای سختی است و کوتاه آمدن هیچکدام از طرفین به این زودی ها محتمل  به نظر نمی رسد.
گفتگو و بحث در فضای مجازی هم حسن دارد هم عیب. حسنش این است که چون رو در رو نیست و اغلب طرفین شناختی از هم ندارند، احتمال دست به چماق و تفنگ شدن کم است. عیبش آن است که باز به همان دلیل عدم رد در رویی حجب و حیا که یکی از ویزگی های اصیل ایلی است شکسته شده و زشت ترین کلمات بین طرفین رد و بدل می گردد. هر کدام سعی می کند ضعف منطق و عدم تحمل حقیقتِ موجود و گاهی عقده های درونی خود را با فحاشی و هتاکی و کلماتی چون "پاپتی" و "بی اصل و نسب" و "زالو صفت" و "مفت خور" و..... جبران نماید.
به نظر می رسد طرفین بیشتر به دنبال انتقامجویی هستند تا قانع نمودن همدیگر. گردش روزگار و گذر زمان خود انتقام را گرفته و می گیرد و همیشه هم همینطور بوده و خواهد بود. زمان می برد اما زمان نمی خورد. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. جالب این است که گاهی طرفین ادای روشن فکری درآورده و در گفتار دم از منطق و آزادی بیان و عقیده می زنند. اما در عمل و پندار وقعی به گفتار خود ننهاده و آزادی بیان را با آزادی هتاکی اشتباه می گیرند. لذا در جای باریک و موقع کم آوردن در مقابل رقیب، پندارشان عنان از دست گفتارشان می رباید و هرآنچه بر زبان می آید می رانند.
به این دلیل من پایانی زودرس را برای این مجادلات نمی بینم و وارد شدن در آن را اتلاف وقت می انگارم. معتقدم تنها گذر زمان و عبور از نسل فعلی که زمینه هایی از دوران گذشته را در پس پشت پندار های خود دارند، در آینده و در نسل های بعدی دعوا ها معتدل تر  و نهایتا حل می شود. افق هایی در دور دست نمایان و امیدوار کننده است.
بخواهیم و نخواهیم دوران خان خانی و ارباب رعیتی گذشته، اکثر فرزندان خوانین و کلانتران به این حقیقت پی برده اند که خود باید کار کنند و عده زیادی از آن ها از مدت ها پیش شروع کرده و مشغول کارند وبا دسترنج خود زندگی می گذرانند. بخصوص نسل بعد از انقلاب که روابط اجتماعی گذشته را ندیده اند، دارند به تدریج پس مانده های روابط آن دوران را به فراموشی می سپارند. و متکی به خود می شوند. با بدنه ایل در آمیخته و خود را تافته جدا بافته نمی دانند. با آن ها نشست و برخاست دارند. رفت و آمد دارند و رفتارشان طبقاتی نیست. در حقیقت فاصله ها کمتر و کمتر شده است.
گروه دوم هم با گذشت زمان و دور شدن از دوران فلاکت و بیچارگی پدران خود، خصوصا نسل جدید که آن روزهای جانکاه را ندیده اند و تا حدودی تبعیض های آن دوران را نظاره گر نیستند حس انتقام جویی در آن ها هم کم و کمتر می شود. این فروکش کردن حس انتقامجویی، بی شک زمینه را برای تعامل منطقی تر و دوستانه تر آماده می سازد.
این بود چگونگی حالت عمومی این دعواهای بی پایان. البته هستند افراد روشن ضمیر و منطقی که همیشه متانت و اعتدال را در هر شرایط حفظ می کنند و از کوره در نرفته و حس انتقامجویی نداشته و قصد ایجاد آرامش دارند اما متاسفانه تعداد  آن ها از شمار انگشتان دست کمتراست بوده و صدای منطق آن ها در قیل و قال انتقامجویی و هتاکی دیگران گم می شود.
 به امید روزی که انتقامجویی و خونخواهی جای خود را به دلجویی و دوستی و محبت بدهد و دعوای ریشه دار ما قشقایی ها هم به میمنت آن به انتها برسد.

هیچ نظری موجود نیست: