۱۳۹۲ آذر ۱۳, چهارشنبه

تعلیمات عشایر و نقش زنان



نقش زنان در تعلیمات عشایر
یکی دیگر از علل موفقیت بهمن بیگی و دستگاه تعلیمات عشایر توجه خاص او به مشکلات مادران و دختران عشایر بود. تحصیلات عالی و تفکرات نو گرایانه آن زمان در محیط دانشگاهی در باره زنان، بدون شک بهمن بیگی را نیز چون دیگر دانشجویان تحت تاثیر قرار داده بود. بهمن بیگی به مشکلات و مصائب زنان و تبعیض جنسیتی شدید در ایلات و عشایر آگاهی کامل داشت. علاوه بر همه این ها از مهر ومحبت زایدالوصف مادری برخوردار بود. مادری که به علت دوری فرزند از مواهب ایلی، خود را از همه چیز بی نصیب کرده بود. از آب سرد چشمه کنار چادرش نمی نوشید. مادری که از شیهه اسب ها جلوگیری می کرد تا فرزندش خواب راحتی داشته باشد، عشق او به مادران و خواهران ایلی و عشایری را دو چندان کرده بود. او می دانست که مادران ایل همه بمانند مادر خودش مهربانند و دردشان مشترک است. روح لطیف و انسان دوستی بی شائبه او باعث می شد نسبت به مصائب و مرارت های هر انسان زجرکشیده ای، فارغ از جنسیت بی توجه نباشد خصوصا اگر این انسان رنج کشیده ایلی باشد.
زنان ایل همپای مردان سخت ترین کار های ایلی را انجام می دادند. در بیشتر موارد زحمات و سختی هایی که زنان ایل متحمل می شدند سنگین تر بود. زنان ضمن انجام وظیفه مادری و شوهرداری در سخت ترین شرایط  کار هایی مثل شیردوشی و فرآوری محصولات لبنی (تهیه ماست، دوغ، کره، روغن، کشک، قره قوروت، پنیر و پخت نان، و....) را نیز بر عهده داشتند. کار طاقت فرسای جمع آوری هیزم و حمل آن به چادر را زنان زحمتکش ایل متحمل می شدند و مردان گاهی هیزم شکنی می کردند و گاهی هم شاخه یا تنه خشک درختی را بر روی دوش به چادر می آوردند اما حمل پشته های هیزم بعهده زنان بود.
تهیه و تامین آب شرب(شیرین)  خانواده، آن هم از مسافت های اکثرا دور از کارهای روزمره زنان ایل بود. چیدن پشم گوسفندان بعهده مردان بود اما کلیه مراحل بعدی (ریسندگی، رنگ آمیزی، بافت و....) را زنان ایل انجام می دادند. زنان در بدترین و سخت ترین شرایط بدون کمترین امکانات زایمان می کردند و متاسفانه تعداد زیادی از آنها گرفتار (آل!)[1] می شدند و جان خود را از دست می دادند و کاری هم از دست همسران بر نمی آمد.
 زنان بعلت رشد در دامان طبیعت اطلاعات مفیدی در مورد گل و گیاه داشتند و از خواص خوراکی و داروئی آنها بخوبی اطلاع داشتند. بودند زنانی که کار طبابت را نیز در کنار سایر کار هایشان انجام می دادند (مردان هم بی بهره نبودند). اینها همه گویای این واقعیت است که زنان ایل هیچ کمبود یا ضعف فیزیکی در مقایسه با مردان ایل نداشتند.
تعصبات کور هم اغلب دامن گیر زنان ایل بود از جمله دختران پاک و مظلوم بدون اجازه پدر و مادر (بخصوص پدر) اجازه انتخاب همسر آینده خود را نداشتند. با تاسف مواردی هم دیده شده است که اگر دختری بدون اجازه آنها با جوانی که دوستش داشته (جبرا) ازدواج کرده توسط خویشاوندان نزدیک به قتل رسیده است.
دختران مظلوم گاهی وجه المصالحه قرار می گرفتند. بدین معنی که اگر در دعوای بین قبیله ای یا بین طایفه ای کسی کشته می شد دختری از خانواده قاتل را به ازدواج پسری از خانواده مقتول در می آوردند تا کینه ها برطرف و صلح بر قرار شود.
خلاصه در طول حیات ایل به نظر می رسد زحمات زنان ایل کمرشکن تر از زحمات مردان ایل بوده است و پدرسالاری بر خانواده های ایلی حاکم بوده است جز در موارد نادر و استثنایی که زنان حاکم بوده اند.
گاهی هم زنانی دیده می شدند که بعلت از دست دادن زود هنگام همسر و یا دلایل دیگر، سالار خانواده بوده اند و علاوه بر کارهای معمول خود، نقش مرد خانواده را نیز به دوش می کشیدند. در چنین مواردی حتی فرزندان (اولاد ذکور) بنام مادرشان منتسب بودند. نگارنده حداقل دو مورد را (در تیره خود) بیاد دارم که پسران خانواده به جای انتساب به پدر به نام مادر منتسب بودند.
البته بودند شیر زنانی که در جنگ های قبیله ای و طایفه ای و در تعاملات اجتماعی و رو در رویی با روسای طایفه ها و تیره ها و حتی ایلی، نترس و رشید و ناطقی بنام بوده اند. اما در فرهنگ ایلی زنان با دید " ایسیگ عیال "[2] نگریسته می شدند. در مقابلِ مرد خانواده تسلیم محض بودند و استقلال چندانی نداشتند.
در بعضی از ایلات، کلمه "بچه" فقط به اولاد ذکور اطلاق می شد. دختر، "بچه" خانواده محسوب نمی شد. اگر از خانواده ای که مثلا دارای سه دختر و دو پسر بود، تعداد فرزندان مورد سئوال قرار می گرفت جواب این جمله بود که "دو تا بچه و سه تا دختر دارم." اگرچه بر اثر تعلیمات بهمن بیگی این طرز تفکر کلا عوض شده است اما هنوز هم این دیدگاه حداقل در محاوره های روزمره خود را نشان می دهد. در ایلات دیگر هم این تبعیض به شکل دیگری خود را نشان می داد.
خانواده هایی که اولاد ذکور داشتند، اجاقشان روشن تصور می شد و آن هایی که اصلا فرزند نداشتند و یا فقط دارای دختر بودند، اجاقشان کور محسوب می شد. هنوز هم این تصور در خانواده های ایلات و عشایر حداقل در بین مردم عادی در محاوره ها بکار برده می شود. اما این طرز تفکر در بین اقشار باسواد و تحصیلکرده ایلی رنگ باخته است.
دختران از ارث بی بهره بودند. امروزه، باسوادی در جامه عشایر جنسیت نمی شناسد. دختر و پسر بدون مانعی دردسر ساز در مدارس تحصیل می کنند. به دانشگاه می روند. هیچ تفاوت و یا تبعیضی در این زمینه احساس نمی کنند. این نتیجه زحمات و ثمره تفکر و اندیشه بلند بهمن بیگی است.
دختران در ایل گاهی قربانی سیاست و قدرت طلبی خانواده هم قرار می گرفتند. برای ارضای عطش قدرت طلبی پدر، دختر مجبور بود با فرد معینی ازدواج نماید. ازدواج مصلحتی و همزمان دختران چهار کدخدای مشهور با پسر ارشد کلانتری، نمونه بارز آن بود.[3]
ازدواج از نوع "ناف بریِ"[4] اجباری و فامیلی از جمله فرزندان (عمو، دایی، خاله، عمه) از دیگر تنگناهای دختران ایلی بود. حتی ازدواج دختران با جوانان بیرون ازتیره و طایفه و بخصوص غیر ایلی آسان نبود و با موانع عدیده ای از جمله باشلق سنگین رو به رو بود. دختر زاییدن و مخصوصا نازا بودن برای زنان ایل کشنده بود و ننگی بزرگ محسوب می شد. دختران ایل مورد ظلم پدران و برادران خود بودند. باید از آن ها حساب می بردند و مطیع آن ها می بودند. دختران برای انتخاب شریک زندگی خود آزادی عمل نداشتند. تصمیم گیرنده در این مورد، پدر و برادران بودند. تخطی از امر پدر یا برادر در این مورد حتی خطر مرگ را در پی داشت.
این بود گوشه ای از مظالمی که زنان ایلات وعشایر در آن دوران، خواسته و یا ناخواسته با آن دست و پنجه نرم می کردند. بی شک ریشه اصلی این تبعیض ها در جهل و بیسوادی بود.
خوشبختانه بعد از آنکه به همت محمد بهمن بیگی چراغ سواد اندوزی در ایل برافروخته گردید و پسران و به دنبال آن دختران از نعمت سواد و آگاهی برخوردار شدند مردان و بخصوص زنان به حقوق حقه خود آشنا شدند، این تبعیض ها رنگ باخت و از میزان تعصبات کور و خشک هم کاسته شد. امروزه دختران استقلال بیشتری دارند و مردان هم از زیاده خواهی های خود کوتاه می آیند.
 امید است که با بالا رفتن روزافزون سطح آگاهی و میزان تحصیلات و دانش اجتماعی مردان و زنان روزی برسد که زنان و مردان هرچه بیشتر با حقوق حقه خودشان آشناتر گردند و حقوق یکدیکر را باز هم بیشتر به رسمیت شناخته و در عمل به آن احترام بگذارند.
بهمن بیگی در یک فیلم مستند می گوید که احترام خاص او به زنان، نه به خاطر زیبایی آنها بلکه به جهت با وفا بودن آن هاست. معتقد است زنان به علت ضعف جسمی از مردان عقب افتاده اند. او به کسانی که الفاظ "کار زنانه" و "کار مردانه" را بکار می برند می تازد. حتی بعضی از شعرا را که اشعاری در مورد زنان سروده اند و زن را سرزنش کرده اند، مورد عتاب قرار می دهد.[5]
بهمن بیگی به تمامی این مشکلات و مصائب دختران و مادران عشایر آگاهی کامل داشت. موانع راه را می شناخت. مصمم بود چاره ای بیندیشد و به این تبعیض های قرون وسطایی خاتمه دهد. او قدرت اجبار نداشت. او در هر کاری به جبر و تحمیل تمایل نداشت اما روح لطیف و اندیشه بلند او تاب تحمل این جور و بیداد در حق دختران و زنان ایل را نداشت. وی همیشه از خود مایه می گذاشت. دختر خود را ترغیب نمود وارد دانشسرای عشایری شود. از اقوام و فامیل خود خواست دختران خود را به مدارس عشایری بفرستند. بزرگان و کدخدایان طوایف مختلف را تشویق نمود پیش قدم شوند.
 از آنهایی که نمی پذیرفتند موقتا قهر می کرد. به دعوتشان جواب رد می داد و یا به فرستادن دختران به مدرسه مشروط می کرد. اخلاق و فرهنگ عشایری را خوب می شناخت. پدران و برادران را در رو در بایستی اخلاقی و رفاقت محصور می کرد و تا جواب مثبت نمی گرفت کوتاه نمی آمد.
مخالفت پدران و برادران صرفان جنبه پدرسالارانه نداشت. گاهی به رگ غیرت و تعصب آنها بر می خورد و از نامه نگاری دختران به نامزد هایشان می هراسیدند. گاهی فقر خانوادگی و در نتیجه دستمزد بافندگی دختران سد راه بود.
در ابتدای کار خانواده های طبقات بالا بیشتر استقبال می کردند. اما بهمن بیگی می خواست دختران طبقات پایین ایلی (چوپانان، ساربانان، چنگی ها، خوش نشینان، مهترها، مزدورها و قالی بافان و..... ) در کنار برادران خود سواد بیاموزند.[6]
او از اینکه با باز شدن مدارس عشایری زحمت دختران ایلی بیشتر شده و دختران کار برادران مدرسه رو خودشان را هم بر دوش می کشیدند اندوهگین بود. به هر دری می زد. از هر شگرد و ترفندی جهت تشویق و ترغیب خانواده ها بهره می جست و موافقت آن ها را با تحصیل دخترانشان جلب می کرد.
 خوانین و کلانتران و کدخدایان ممسنی و خمسه و بویراحمد در این مورد پیشتاز بودند و قشقایی ها کمی دیر تر رغبت نشان دادند.  نهایتا بهمن بیگی موفق شد به آرزوی دیرینه خود جامه عمل به پوشاند. دختران و پسران عشایر را در کنار هم و زیر چادر مدارس عشایری در حال سواد آموزی ببیند. از آن ها امتحان بگیرد. سئوال بپرسد و شاهد شعرخوانی و مشاعره آن ها با یکدیگر باشد. او شهد پیروزی را چشید و شاهد بهروزی را در آغوش کشید.
دختران عشایر به دانشسرا راه یافتند. چون برادران خود در فارس و مناطق عشایر نشین سراسر ایران، فرزندان عشایر را سواد آموختند. راه درخشان دانش و علم را به این فرزندان دور افتاده نمایان ساختند.
               یک معلم عشایری دختر در حال تدریس
 بهمن بیگی شاهکار و هنرنمایی دختران دلیر و نترس عشایر را به چشم خود دید و به آن ها بالید. حضور دختران ایل و عشایر در دبیرستان عشایری و فتح دروازه های کنکور دانشگاه ها توسط این نازنینان شادی او را دو چندان کرد. مهمتر این که بر عشایر ثابت شد که دختران همانند پسرانند و هر دو جنس، همطرازند. ایده کهنه برتری مرد بر زن رنگ باخت. نتیجه این تلاش او تربیت حدود هشتصد معلم دختر در دانشسرای عشایری بود. اگرچه از لحاط کمیت به تعداد پسران معلم نمی رسید اما کیفیت کار آن ها  همچون تلاش برادران معلم خود درخشان بود.
                                 کنکور دانشسرای عشایری

دغدغه دیگر بهمن بیگی بهداشت مادران ایل بخصوص هنگام زایمان بود. داستان "آل" در کتاب "بخارای من، ایل من" به زیبایی اما حزن آلود قصه درد و بی پناهی مادران عشایر را چون پرده سینما به نمایش می گذارد. این داستان بی اختیار اشک هر عشیره نشینی را سرازیر می کند. شدت جهل و فقر را نشان می دهد. تسلط خرافات بر زندگی عشایری را به تصویر می کشد.عمق درد آشنایی بهمن بیگی را بیان می کند.
بهمن بیگی نمی توانست فقط شاهد باسواد شدن دختران باشد، تنها هنرنمایی پسران را در مدارس عشایری به تماشا بنشیند، یا به دیدن هر دو در لباس مفخم معلمی قناعت کند. صرفا دانش آموزان پسر و دختر را در دبیرستان در گلگشت و تحصیل نظاره گر باشد و به میمنت این همه موفقیت، عذاب و هلاکت مادران آن ها را در بی پناهی مطلق آنها به فراموشی بسپارد. او علاقه داشت همه این مواهب را در کنار تامین سلامت مادران، تماشا کند. بهمن بیگی کسی بود که جهش و پرش یک دانش آموز به پای تخته سیاه جهت پاسخ دادن به سئوالات، او را به عرش شادی می برد، و دیدن مادری نزار و در حال موت وی  را به قعرغم و اندوه فرو می کشاند.
او در تب و تاب بود تا کاری برای مادران و دختران بی پناه عشایری انجام دهد. با تلاش و کوشش بی پایان خود نظر مساعد مسئولین بهداشت را به این مشکل جانکاه مادران عشایرجلب نمود. جهت آموزش دختران و زنان ایلی، برای اولین بار آموزشگاه تربیت مامای عشایری را بنا نهاد. به کمک ارگان های متولی بهداشت، دوره های کوتاه مدت تربیت ماما را به راه انداخت از این طریق صد ها مادر و دختر ایلی آموزش های اولیه را آموختند و به ایلات وعشایر شتافتند. جان هزاران مادر ایلی هراسان از آل را نجات دادند. این پیام آوران بهداشت، فلورانس نایت اینگل های ایلات وعشایر بودند.
نایت اینگل های عشایری استفاده از صابون و مسواک و مواد ضد عفونی کننده را در عشایر رواج دادند تا پدران ایل کلاه های چرکین، مادران عشایر چارقد و لچک های لکه دار خود را تمیز نمایند و فرزندان عشایر ناخن های سیاه خود را با نظافت آشنا سازند و زنان و مردان عشایر به عرق بدن و تعفن پا عادت نکنند و به علت فقدان وعدم آشنایی عشایر با مواد تمیز کننده، مناظر مشمئز کننده آلودگی مشاهده نگردد. میزان مرگ و میر کاسته شود و بیماری کم خطری چون سرخک جان صدها کودک بی گناه و بی پناه را در اندک مدتی نگیرد.
زنان و دختران ایلی هنرمندان خبره ای بودند. در حقیقت صورتگرانی بودند که فاخرترین فرش ها، خوشرنگ ترن گلیم ها و زیباترین جاجیم ها را با انگشتان هنرمند خود خلق می کردند. آن ها با ذهن خلاق خود، زیبایی های طبیعت و اشکال حیوانات با شکوه چون شیر و اسب و پرندگان زیبا را به مانند معماران با تجربه در دستبافت های خود به تماشا می گذاشتند. هنر آنها در اقتصاد خانواده ها نقش موثری داشت.
بهمن بیگی برای تداوم این هنر و تقویت هرچه بیشتر اقتصاد خانواده های ایلی ابتکار جدیدی به کار برد. به همت مسئولین تعلیمات عشایر تعدادی از دختران ایلی تحت سرپرستی مادران خبره این هنر، درکارگاه های قالیبافی و رنگرزی آموزش های لازم و اولیه را می دیدند. این عده ضمن یادگیری رنگرزی با مواد طبیعی، فنون بافت قالی با طرح های اصیل عشایری بخصوص قشفایی را می آموختند و با شیوه نوین بافت و دار قالی آشنا می شدند. سپس به ایل بر می گشتند تا این هنر را در خانواده و تیره و بنکوی خود رواج مجدد دهند و اقتصاد خانواده را بهبود بخشند.











 مرگ زنان در موقع زایمان[1]
 عیالی که چیزی کم دارد! [2]
 به اجاقت قسم ص78[3]
  مرسوم بود در هنگام تولد، ناف دختر و پسر به نام یکدیگر بریده می شد[4]
مستند اگر بهمن بیگی نبود به کارگردانی نادعلی شجاعی [5]
 به اجاقت قسم ص 80[6]

هیچ نظری موجود نیست: