۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه

تاریخ تکرار می شود







زمستان سال 1341 بود. پدرم در اثر خشکسالی پی در پی و در نتیجه از دست دادن گوسفندان خود زندگی ایلی را رها کرده  و اولین سالی بود که یکجا نشین (اسکان) شده بودیم. روستای ما (در منطقه وردشت سمیرم) بیشتر از چند خانوار سکنه نداشت ولی به همت بهمن بیگی از نعمت مدرسه عشایری برخوردار بودیم. من در کلاس دوم ابتدایی تحصیل می کردم.



در نامه ها و نوشته های دیگر می دیدم که در بالای صفحه رقمی نقش می بندد مثلا (15/12/41). نمی دانستم گویای چیست! تعطیلات عید نوروز فرا رسید و مدرسه هم تعطیل شد. در روز های بعد از عید دیدم در نوشتن نامه ها عدد 42 جای عدد 41 را گرفت. علتش را نمی دانستم. (علت تغییر ارقام ماه و روز برایم معما نبود) اما تغییر 41 به 42 برایم قابل هضم نبود (شاید به خاطر ثابت بودن آن در طول سال). در عالم کودکی فکر کردم حتما عدد 41 هم به تعطیلات عید رفته است!! و وقتی مدرسه باز شد دو مرتبه جای خود را باز می یابد.



 بعد از سیزده بدرمدرسه مجددا باز شد اما متوجه شدم عدد 42 قرص و محکم جای خود را دارد و خبری هم از عدد 41 نشد. شاید همان سال متوجه شدم که رقم بالای نامه ها (مورخه) است و هر سال به دنبال عید نوروز یکی به عدد اول اضافه میشود و دو رقم دیگر با روز و ماه تغییر میکند.



غرضم از بیان این خاطره کودکانه این است که خاطره ای از دوران جوانی ام را بیان کنم که بی شباهت به این خاطره کودکانه نیست.



سال 1358 بود و تحصیلات دانشگاهی خود را به اتمام رسانده و به درجه لیسانس اقتصاد از دانشگاه شیراز (پهلوی سابق) نایل آمده بودم. خدمت سربازی را هم در اردیبهشت همان سال پشت سرگذاشته و مثل هر فارغ التحصیل دانشگاهی در تکاپوی اشغال شغلی دولتی آبرومندانه بودم. با وجود اینکه اولین سال انقلاب بود ولی امکان استخدام در اداراتی که با رشته تحصیلی من همخوانی داشت بسیار زیاد بود.می توانستم به راحتی در بانک ها و گمرکات و جاهای دیگر استخدام شوم. از آنجا که علاقه وافری به تعلیمات عشایر داشتم و خود را مدیون آن می دانستم لذا شدیدا باور داشتم که اگر از عهده خدمتی بر می آیم باید در قبال عشایر (و درجوار بهمن بیگی) باشد و  صد البته نمی خواستم از ایل و تبارم هم دور بمانم. خودم را به شیراز رسانده و در امتحان استخدام دبیر برای آموزش عشایر شرکت کردم و قبول شدم.



می دانستم که بهمن بیگی دیگر مدیرکل نیست اما با امید برگشت ایشان به استخدام آموزش عشایر درآمدم شاید با همان خیال کودکانه (17 سال پیش) که وقتی آبها از آسیاب افتاد بهمن بیگی بر می گردد و تعلیمات عشایر سر و سامان میگیرد وابهت و عظمت سابق خود را باز می یابد. اما همانطور که 17 سال قبل عدد 41 هیچوقت مجددا جای اعداد بعدی را نگرفت بهمن بیگی هم هرگز به تعلیمات عشایری  برنگشت و تاریخ برای شخص من تکرار شد.



اما یاد بهمن بیگی و نام بهمن بیگی و کتاب های بهمن بیگی برای همیشه ماندگار و جاویدان می ماند.

هیچ نظری موجود نیست: