۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

آرمان گرایی را تا واقعیت موجود زمان بسی فاصله است


این مقاله را در یک سایت مشاهده کردم. لذا آنرا(عینا) در اینجا قرار دادم تا دوستان در مورد آن نظر دهند. البته خودم هم نظر شخصی ام را در ادامه خواهم نوشت.فعلا به این جمله اکتفا میکنم.منبع در ذیل نامه قرار دارد.

(آرمان گرایی را تا واقعیت موجود زمان بسی فاصله است)
توجه:
این نامه چندسال پیش نوشته شده بود، متاسفانه نتوانستم آدرس استاد را پیدا کنم و برایشان پست کنم و به همین خاطر تصمیم گرفتم که بی‌کم و کاست به صورت سرگشاده و البته با حذف نام خود آن‌را منتشر کنم تا شاید عزیزی لطف کند و آن را به همراه سلام ما به دست استاد بهمن‌بیگی برساند!
به نامش!
جناب آقای بهمن‌ بیگی
با عرض سلام و احترام و ارادت!
همین که نام و نقش چهره‌ی چپق‌برلب‌تان را گوشه‌ی روزنامه‌ی شرق دیدم بسیار درشگفت ماندم؛ چه اینکه می‌پنداشتم دیرگاهی است رخت تن از جان برکنده و به سوی جانان بر شتافته‌اید! واژه‌ی «قره‌ قاچ» واپسین پندار و تردید را از دلم برد و با خود گفتم: بی‌گمان این همان نویسنده‌ی «بخارای من ایل من» است. من که خسته و دل‌زده از روزمرگی روزنامه‌ها بودم آنک مشتاقانه نسخه‌ای از شرق را خریدم و بی‌درنگ پای گفت‌ و گوی‌تان نشستم.
پیش‌ترها ماجرای «تخته‌قاپو» را جسته و گریخته خوانده و حال و هوایش را در «بخارای من ایل من» درک کرده‌ بودم و حکایت اختگی ایل‌ها و تختگی اوبه‌ها برایم قصه‌ی غریبی نبود. تلاش فرزندان غیور ایل برای دفاع از حرمت و حریّت ایل برایم تحسین‌برانگیز بود؛ چه آنان که برنو به دوش کشیده و به نبرد برخاسته بودند و چه آنان که قلم به دست گرفته و به ستیز نشسته بودند؛ نبرد و ستیز با تهاجم بی‌امان حکومت دست‌نشانده و بی‌ریشه‌ی مرکزی، که راحت و قدرت خویش را در سستی و نیستی ایلات و طوایف ایران می‌دید.
تفنگ به‌دوشان مردانه جنگیدند و قلم به‌دستان شجاعانه کوشیدند اما این میان تفاوتی آشکار به چشم می‌آید؛ نه اینکه تفنگ به‌دوشان زجر و زحمت بیشتری از شما در دفاع از شرف قشقایی کشیدند، هرگز! چه اینکه یک عمر کوشش تنی و جانی بسی جانکاه‌تر و تن‌فرساتر از جنگی است که چند صباحی بیش نمی‌پاید و ای بسا در چنان برهه‌ای راه دوم کارسازتر و تأثیرگذارتر و خردمندانه‌تر از جنگ تفنگ بوده است. آری، تفاوتی که کوشش نخست را از تلاش شما متمایز می‌کند این است که جنگ مردان ایل در ستیز با اهداف پیدای حکومت مرکزی یعنی انقیاد طوایف و استیلای رضاخانی بوده است و کار سترگ شما در راستای اهداف و کارکردهای پنهان حکومت تمرکزگرای شوونیستی یعنی یکسان‌سازی فرهنگی اقوام بوده است.
آموزگار فرزانه و فروزان! این گستاخی تلخ را بر این کمترین آموزنده می‌بخشید اما این درد جانکاهی که ما ترک‌تباران ایرانی می‌کشیم و رنجی که اکنون گرفتار آنیم؛ بریدگی فرهنگی ـ زبانی از پیشینیان خویش و درافتادگی در دام زبان بیگانه‌ای به نام فارسی است؛ بدعتی که از شما پیشگامان آموزش و پرورش ایران، به ما بیچارگان خلعت رسیده است.
همواره در این فکر بوده‌ام که چرا بانیان ترک تعلیم و تربیت ایران زبان خویش را نیز در متون آموزشی نگنجانده‌اند و چرا ترکی را در جدول برنامه‌ی درسی ترک‌ها جا نداده‌اند و چرا شخص مبتکر و خلاقی چون جناب‌عالی آموزش زبان ترکی قشقایی را از ترک‌زادگان قشقایی دریغ داشته است.
باری، اگر فرزندان آدم عمری بار گناه او را بر دوش می‌کشند ما نیز روزگاری است بار بردگی زبان بیگانه‌ای را بر دوش می‌کشیم که از پدرانی چون شما به ارث برده‌ایم. در شگفتم شما که داغ کشیده تمامیت‌خواهی و سلطه‌گستری حکومت پهلوی بوده‌اید چگونه عامل گسترنده‌ی سلطه‌ی سیاست یکسان‌سازانه زبانی او نیز گشته‌اید و هیچ‌گاه از خویش نپرسیده‌اید آیا راهی که می‌‌روید تأمین‌کننده‌ی خواسته‌های آرمانی شما است یا هموار کننده‌ی منویات سیاستمداران استعمارگر!
بزرگا! هرچند با تلاش و ابتکار شما عده‌ای به نام و نان و نوا رسیده‌اند و مسند و قرب و مقامی دست و پا کرده‌اند اما بهای گزافی که از گنجینه‌ی گرانسنگ فرهنگ اقوام پرداخت شد بسی پرارج‌تر و عزیزتر و ارزشمندتر از آن بود که شناسنامه‌ی هویت قومی یک ایل و تبار مصادره و تباه گردد. اکنون ما ترکان ایرانی بردگان فرهنگی زبان فارسی هستیم. بردگانی که از خواندن و نوشتن زبان مادری خویش عاجزند و چیزی از ادبیات و قواعد دستوری آن نمی‌دانند.
بیگا! اینک ما فرزندان پیشینه بربادرفته‌ و بی‌پشتوانه‌ی ایل در پی آنیم تا نوزایی فرهنگ قومی و رنسانس زبان ترکی را در میهن خویش بیاغازیم تا با هویتی واقعی و برآمده از تاریخ و زبان و فرهنگ خویش و ساخته از خویشتن خویش در دهکده‌ی جهانی سربرآوریم.
عزیزا! از آنجایی که در مصاحبه‌تان خواندم دست از نوشتن کشیده‌اید و نیز از آنجایی که فکر می‌کنم هیچ یک از نوشته‌هایتان به زبان مادری‌تان نیست از طرف تمام میراث‌داران و فرزندان ایل از شما می‌خواهم که دستی دگر بر کلک هنر کشید و طرحی نو در نثر ترکی دراندازید تا در این سفر پرخطر هم ترکی‌سروده‌های شهریار سخن یار و پشتیبان ما باشد و هم ترکی‌نوشته‌های شما توش و توانمان!
خوب می‌دانم که حتما توانی ژرف و بیانی سحرانگیز در زبان و فولکلور قشقایی دارید چرا که نوشته‌های پیشینتان توان شما را در زبان قشقایی بازمی‌تاباند و «بخارای من ایل من» سرشار از حال و هوای ایلی است اگر چه فاقد زبان آن. البته بسیار امیدوارم که در آینده‌ای نه چندان دور کتاب‌هایتان به زبان ترکی ترجمه و منتشر شود اما همگان خوب می‌دانند که هیچگاه متون ترجمه‌ای نمک قلم اصیل شما را نخواهد داشت! امید می‌برم دستی که به نیاز بر دامانتان یازیده‌ام بی‌هوده بازنگردد و دستان زادگان ایل بی‌توشه نماناد!
خانا! به اجاقت قسم! اگر زنده‌یاد صمد بهرنگی زنده می‌بود بی‌خواهش ما دست در نگاشتن برده‌ بود و هر آینه ما را کامروا ساخته بود. پس تو ای بیگ ما! هر چه در وسع و توان داری به‌کار بر و برایمان طرفه‌ای به یادگار گذار! باشد که تا اثر جاویدان تو پایا است زبان قشقایی بپوید و هم‌پای قشقاییان ببالد و بر شاخسارانش برگ‌ها بروید و گلها بشکفد. چنان که ترکان آذربایجانی به حیدربابای شهریار سرزنده و سرفرازند و به آن افتخار می‌کنند و زبان آذربایجان روز به روز شکوفاتر و پربارتر می‌گردد.
در پایان اگر سخنی ناروا و قضاوتی ناراست و اندیشه‌ای ناشایست در قبال عملکرد و خدمات سترگ شما در این نامه داشته‌ام و بی‌هیچ ملاحظه‌ای ابراز کرده‌ام و ای‌بسا کودکانه قصوری را تقصیر پنداشته‌ام و بی‌پروا در نوشته نمایانده‌ام به بزرگواری خود چشم بپوشید و از این کمترین ارادتمندتان درگذرید.
یادتان در دل‌هامان جاودان
نامتان بر لب‌هامان جاری
و روی‌تان در دیده‌هامان مانا
چون آفتاب و همچون جویبار و چونان ماه!
۳۱/۷/۱۳۸۳
دوست‌دار شما
فرزند دورافتاده‌ای از ایل قشقایی
جوابیه من:
اگرچه نامه بدون نام و نشان فاقد هویت است ونشان از عدم اعتماد به نفس نگارنده آن دارد ولی از آنجا که حاوی مطالبی ضدو نقیض و غیر منصفانه است بر خود لازم میبینم در نقد آن جوابیه ای بنگارم شاید در رفع ابهامات نویسنده نامه مفید فایده گردد.
نثر این مقاله بسیار آرمانگرا ولذا بسیار دلنشین است. اما از واقعیات فاصله دارد. به چند مورد اشاره می کنم:
1. همه ما (بجز عده ای انگشت شمار) از استعمار متنفر واز استعمار گر بیزاریم وایلمان زبانزد مبارزات ضد ستم و بیگانه ستیزی است از جمله استاد بهمن بیگی که همراه خانواده اش سالها تبعید بوده و درد دوری از ایل را متحمل شده است ( در نوشته هایش مکررا به آن اشاره کرده است). قبل از فعالیت های آموزشی در کنار سران ایل با حکومت مرکزی آن زمان مبارزه نموده است. درد آوارگی وغربت وسلطه فرهنگ دیگران را با پوست واستخوان چشیده است.وحتما بسیار تامل کرده است که چه باید کرد. راهکار های عملی (نه آرمانگرایانه ودور از دسترس) را سنجیده است. ما ممکن است آرزوهای دور و درازی داشته باشیم اما همه آن آرزوها تمام وکمال و یکجا نصیبمان نمیشود. دیدگاه (یا همه یا هیچ) مدت هاست که دیگر کاربرد ندارد و بزرگان و عاقلان با در نظر داشت واقعیت های زمان خود سعی میکنند حداقل ها را بسنجند تا شاید از آن طریق به بقیه آمال آرمانی خود دست یابند وبسیار اتفاق افتاده است که با این حداقل ها و پیگیری های مستمربعدی به خیلی از آنها دست یافته اند (که قبلا دستیابی به آنها غیر ممکن به نظر میرسیده است.)
2. من به هیچ وجه مخالف تدریس و آموزش زبان مادری قومیت های مختلف نیستم اما اگر شرایط بر وفق مراد نبود توقف در جهل و بیسوادی را اصلا جایز نمی دانم. ما قرن ها در جهل و بیسوادی زندگی کرده ایم و در این قرون همیشه به زبان مادریمان تکلم کرده ایم. جنگها داشته ایم و با استعمارگران بخصوص انگلیس مبارزه کرده ایم اما به قول بهمن بیگی (به علت بیسوادی) نتیجه مبارزاتمان دو دستی تحویل آنهایی شده که مدت ها با آنها مبارزه کرده ایم.
به قول قدیمی ها ( ادم بیسواد نا بینا است). نا بینا در مسیر عبور خود اگر در چاله ای صقوط کرد تنها چیزی که میتواند موجب نجاتش گردد این است که سر و صدا کند تا کسی داد و بیداد او را بشنود و نجاتش دهد. داد و بیداد او هم لازم نیست به زبان خاصی باشد رهگذر صدای او را می شنود و فارغ از زبان ناله اش به سراغش رفته و نجاتش میدهد. اما انسان بینا (با سواد) اولا در مسیر زندگیش مواظب راه است و کمتر اتفاق می افتد که به چاله ای گرفتار آید و نیازمند رهگذر. ثانیا اگر با مشکلی روبرو شد با خرد ورزی و عقلانیت و مشارکت جمعی میتواند راه حلی را بیابد و نیازی به رهگذر نداشته باشد.. لذا دوست عزیز رهایی از جهل و بیسوادی ارجح است وکسب آن به گفته استاد بهمن بیگی در (رمز الفبا) خفته است و کشف این رموز به هر زبانی باشد قابل ستایش است.
3. شما می فرمایید {جنگ مردان ایل در ستیز با اهداف پیدای حکومت مرکزی یعنی انقیاد طوایف و استیلای رضاخانی بوده است و کار سترگ شما در راستای اهداف و کارکردهای پنهان حکومت تمرکزگرای شوونیستی یعنی یکسان‌سازی فرهنگی اقوام بوده است}. اینکه حکومت مرکزی و حامیانش چه در سر می پرورانده است یک مطلب است واینکه خدمات ارزشمند بهمن بیگی چه نتایج درخشانی به بار آورده است مطلبی دیگر. آیا با سواد شدن میلیون ها انسان در عشایر ایران (قشقایی- لر –ترکمن- بلوچ- کرد- شاهسون و......) تحویل هزاران دکتر- مهندس - قاضی - معلم و دبیر - ماما – قالیباف و..... به جامعه و تجلیل از موسیقی و لباس و فرهنگ عشایر در تمام اردو های آموزشی در مناطق مختلف بخصوص استفاده از موسیقی ایلی در گلگشت پنجشنبه های دبیرستان عشایری و فتح کنکور سراسری توسط دانش اموزان دبیرستان عشایری فداکاری معلمین عاشق عشایری و دبیران صادق دبیرستان و دانشسرای عشایری و از خود گذشتگی کلیه دست اندرکاران تعلیمات عشایر (بدون استثنا) در راستای نجات عشایر ایران از جهل و بیسوادی و رهانیدن آنها از فقر گرسنگی بوده است یا در راستای (بقول شما) تمرکز گرایی و یکسان سازی فرهنگی اقوام؟ 
در جایی دیگر از نامه تان اشاره میکنید که {همواره در این فکر بوده‌ام که چرا بانیان ترک تعلیم و تربیت ایران زبان خویش را نیز در متون آموزشی نگنجانده‌اند و چرا ترکی را در جدول برنامه‌ی درسی ترک‌ها جا نداده‌اند و چرا شخص مبتکر و خلاقی چون جناب‌عالی آموزش زبان ترکی قشقایی را از ترک‌زادگان قشقایی دریغ داشته است.}
دوست محترم شما مثل اینکه در اروپا یا امریکا بدنیا آمده و بزرگ شده اید واصلا از قوانین و مقررات مملکت خود در زمان بهمن بیگی بی اطلاع هستید. آیا میدانید بهمن بیگی تحت مقررات و قوانین موجود زمان خود دست به این اقدام نجاتبخش زده است و نه تنها اجازه تدریس به زبان ترکی قشقایی را نداشت بلکه اگر چنانکه شما مایلید عمل میکرد زحماتش در نطفه خفه میشد؟ آیا میدانید در صورت توقف فعالیت بهمن بیگی در اثر آرمان گرایی (مورد نظر شما) جامعه عشایر امروز از این همه انسان تحصیل کرده که در راس امور مهم جامعه قرار دارند محروم میشد؟ آیا میدانید گستره فعالیت بهمن بیگی فقط قشقایی ها نبودند و کل عشایر ایران باید از نعمت سواد برخوردار می شدند و این به زبان خودشان (حتی در صورت مجاز بودن) امکان پذیر نبود و تنها زبان مشترک و مناسب و رسمی کشور زبان فارسی بود؟ خوب است در نوشته ها و گفتارمان جانب انصاف را در نظر داشته باشیم و وقایع را در ظرف زمان و شرایط موجود بسنجیم!
باز در فرازی از نامه تان می فرمایید { خانا! به اجاقت قسم! اگر زنده‌یاد صمد بهرنگی زنده می‌بود بی‌خواهش ما دست در نگاشتن برده‌ بود و هر آینه ما را کامروا ساخته بود}. تا انجا که من اطلاع دارم صمد بهرنگی نویسنده توانای آذری ما هم اکثر قریب به اتفاق کتاب هایش را به زبان فارسی نوشته است.
در نامه تان چنین می نویسید { خوب می‌دانم که حتما توانی ژرف و بیانی سحرانگیز در زبان و فولکلور قشقایی دارید چرا که نوشته‌های پیشینتان توان شما را در زبان قشقایی بازمی‌تاباند و «بخارای من ایل من» سرشار از حال و هوای ایلی است اگر چه فاقد زبان آن. البته بسیار امیدوارم که در آینده‌ای نه چندان دور کتاب‌هایتان به زبان ترکی ترجمه و منتشر شود اما همگان خوب می‌دانند که هیچگاه متون ترجمه‌ای نمک قلم اصیل شما را نخواهد داشت! امید می‌برم دستی که به نیاز بر دامانتان یازیده‌ام بیهوده بازنگردد و دستان زادگان ایل بی‌توشه نماناد!} 
این خواسته بجایی است (بود) اما نامه شما ظاهرا در سال 1386 (در زمان حیات استاد) نگاشته شده است. سئوال این است که اگر صداقتی در کار بود چرا این نامه را در همان زمان و با نام خودتان خدمت ایشان ارسال نکردید ؟ من مطمئن هستم نه تنها مورد بی مهری قرار نمی گرفتید بلکه باعث خوشحالی ایشان میشدید و حتما جواب متین و منطقی برای سئوال هایتان دریافت میکردید بخصوص که مدعی هستید (فرزند دورافتاده‌ای از ایل قشقایی) می باشید باید به اخلاقیات ایشان واقف باشید (چنانکه نامه تان نشان می دهد که هستید).
در جایی از نامه تان با جملات زیبا می نویسید { پس تو ای بیگ ما! هر چه در وسع و توان داری به‌کار بر و برایمان طرفه‌ای به یادگار گذار! باشد که تا اثر جاویدان تو پایا است زبان قشقایی بپوید و هم‌پای قشقاییان ببالد و بر شاخسارانش برگ‌ها بروید و گلها بشکفد. چنان که ترکان آذربایجانی به حیدربابای شهریار سرزنده و سرفرازند و به آن افتخار می‌کنند و زبان آذربایجان روز به روز شکوفاتر و پربارتر می‌گردد.}.
بر همگان اشکار است که بهمن بیگی آنچه در توان داشته در طبق اخلاص قرار داده و در طول سی و اندی سال عشایر ایران را از جهل و بیسوادی نجات داده و در ایام بازنشستگی هم بیکار ننشسته و کتابهای ارزشمندی به یادگار گذاشته است ما فرزندان عشایر ایران بطور اعم و قشقایی بطور اخص هم به شهریار آذری افتخار میکنیم هم به بهمن بیگی قشقایی هم به فردوسی و سعدی و حافظ و ابوعلی سینا وکلیه بزرگان ایران زمین
4. در پایان استاد بهمن بیگی فقط یک فرد از افراد ایل بوده است که بیش از بقیه به دردهای ایل واقف بوده و در درمان این درد ها نهایت تلاش را نموده و حتی از خود گذشتگی کرده است. ایشان در کرسی قدرت ملی قرار نداشته است. پادشاه مملکت نبوده و در (ارگان های رسمی قدرت) حضور نداشته است که بتواند ارمان های من و شما را تحقق بخشد و در مجلس نبوده است که تدریس زبان های دیگر را به تصویب برساند. ایشان با نبوغی که داشته توانسته است واقعیت زمانش را به درستی تشخیص دهد و نهایت بهره برداری را به نفع ایلش بعمل آورد.ایشان یک مدیر کل (فعال) بوده است. کدام مدیر کل یا حتی وزیری را سراغ دارید که بتواند بر خلاف مشی حکومت زمان در سازمان زیر دستش آرمان های قوم خاصی را در صدر قرار دهد.و بتواند آنرا عملی کند؟ایشان اگر در چارچوب عمل نمیکرد لحظه ای هم قادر نبود کار عظیم خود را پیش ببرد و در همان قدمهای اول متوقفش میکردند و نمیتوانست هزاران معلم وقاضی و دکتر و.......تحویل جامعه دهد.نمیتوانست صد ها هزار عشایر را خواندن و نوشتن حتی به زبان به (قول شما) تحمیلی اما رسمی مملکت بیاموزد. نمیتوانست جان هزاران زن ایل را نجات دهد و....
آیا ایشان میبایست دست روی دست بگذارد وشاهد بیسوادی و بدبختی روزافزون افراد ایلش باشد و دندان روی جگر بگذارد و منتظر روزی بماند تا اجازه آموزش به زبان مادری صادر گردد ویا بطریقی کسب گردد و آن موقع اقدام به اجرای کارهای معجزه آسای خود نماید؟بیایید منصف باشیم و واقعیت زمان را درک کنیم.ایشان کسی بود که کار امروزش را به فردا نیفکند و از هر فرصتی استادانه وصادقانه (جهت خدمت به افراد ایلش وجامعه عشایر) بیشترین و مناسبترین استفاده را کرد.میدانیم با سوادی افراد مهمترین وبهترین وسیله جهت رهایی از انقیاد ستمگران و مستبدین زمان است لذا اگرچه مخالف انتقاد نیستم و آنرا سازنده هم میدانم ولی انتقاد شما را آنهم در زمینه (عدم تدریس زبان ترکی در مدارس عشایری) نمی پسندم. پیشنهاد میکنم بهتر است شما مشغول همان رنسانس فرهنگی خودتان باشید. 
در انتها عملکرد و رفتار استاد قوی ترین وکیل مدافع ایشان می باشد وتاریخ و عشایر ایران در مورد ایشان قضاوت نموده و خواهد کرد. من این مقاله را در مقام وظیفه بعنوان یکی از دوست دارانش نوشته ام. روحش شاد نام نامیش جاوید باد


مراد نادری 

هیچ نظری موجود نیست: