۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

چه شد؟


در پاییز سال 1375 پدری مهربان و عمویی با صفا را در یک حادثه تصادف از دست دادم.
هنوز صداقت و محبت پدر و صفا و صمیمیت عمو و رابطه برادری خالصانه آنها (که در وجود
اکثرانسان های آن نسل اجین بود) را چون گمشده ای در ذهن خود به سان رویایی دست نایافتنی
کعبه آمال خود می دانم.چه شد آن دوست داشتن ها صداقت ها صفا و صمیمیت ها اعتماد ها
 عاطفه ها و احترام به بزرگتر ها؟ چه شد آن انسانیت ها و خبر گرفتن از اقوام و افراد فامیل ودوستان
 و حتی همسایه ها و هم طایفه ها و غریبه ها و انسان و انسانیت ها ؟ 
(مرد است و حرفش و کره ی حضرت عباس ) چه شد؟ 
به یاد (همنوعان فقیر تر) بودن ها کجا رفت؟ 
آیا مردمان نسل گذشته این همه خوبی را با خود به گور بردند و چیزی را به عنوان ارثیه معنوی برای نسل های بعدی  باقی نگذاشتند؟چرا نسل امروز همه با هم (جز در مواردی استثنایی) غریبه هستند؟  چرا با هم نمی جوشند.چرا برادر ها با هم پسر عمو! شده اند؟ چرا خواهرها با هم دختر خاله ! شده اند؟ چرا جای پدرها با فرزند ها عوض شده است؟ چرا زنجیر ارتباط زن و شوهر ها سست شده است؟چرا خواهر و برادر ها سال به سال هم به دیدار یکدیگر نمی روند؟چرا جشن وشادی ها دلچسب نیستند وچرا غمخواری ها ظاهری و منحصر به مکانی خاص شده است؟ چرا  چرا   چرا  چرا   چرا؟
من شاعر نیستم و از عروض و قافیه چندان سر در نمی آورم اما در همان اوان چند بیت (شعر مانند) گفتم ودادم در سنگ قبر آن دو عزیز حک کردند به امید آنکه ذره ای از دریای محبت آنها را ادا کرده باشم 
در رثای عمیم:
بو یاتان یولداشوم وفالی عمیم
خوش گینلر یادی صفالی همدمیم
کچب گدی حیف بیزه قالمادی
یارالی کاکادان آرالانمادی
در رثای بابام:
ییراق دوشدی قارلی داغوم
گئنه جوشدی کهنه داغوم
ییلدین گدین قارداشینان
یتیم قویدین گئز یاشینان
--------
 پدر ای توتیای دیدگانم تربت پاکت
پدر ای دیوان خاطراتم قربت خاکت
پدر ای شور زندگیم  رونق بازارم تو بودی
نا پخته طفلی بودم مهیای کارزارم نمودی
صبح زمستان کودکیم را آفتاب پر مایه تو بودی
ظهر تابستان شبابم را سایه تو بودی
مهتاب شب تارم  بی تو از زندگی بیزارم
ز فراغت کبابم  زه چه تنهایم نمودی؟

روحشان شاد
ادامه دارد

۲ نظر:

دومان گفت...

آللاه اونلاری رحمت ائدسین
سیزی ده ساخلادسین

روح اله اشتری گفت...

ایزد یکتا پدر و عموی شما را مورد رحمت لایتناهی خود قرار دهد و حافظ و نگهدارتان باشد.
اما در باب چراهای بوجود آمده...
به نظر بنده ما ایرانیان مدام حرف از تمدن چندین هزار ساله میزنیم و به خاطر جبران عقب ماندگی چند سده اخیر و به نام پیشرفت انسانیت را گوشه نشین کردیم تا مدرن شویم در حالی که دنیا امروز از مدرنیسم عبور کرده و مدت هاست قدم در وادی پست مدرنیسم نهاده است و ما همچنان کشوری جهان سومی هستیم و این پیشرفت سرابی واهی نبود و امروز در غم هر دو سرگردانیم.
اما نه برگشت به گذشته معقول به نظر می رسد نه ماندن در این فرهنگ زننده... بلکه باید به خود و آیینمان اعتماد داشته باشیم و آنقدر جسارت داشته باشیم آنرا در جامعه امروز و به شکل امروزی پیاده کنیم بدون واهمه از تمسخر دیگری... برادری را سرلوحه کار خود قرار دهیم و امیدوار به فردایی بهتر برای خود و نسل های بعد بکوشیم...