۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۹, شنبه

حمزه تحلیل می کند



حمزه تحلیل می کند:   
 میگم ملا مراد، آدم وقتی توی تاریکی هست، می ترسد. اگر مشغول دور و برش شود ترسش بیشتر میشه.  باید اون دور دور را نگاه کند. شاید نوری، چراغی یا آتشی را دید. وقتی پیدا کرد، باید برود و به آن برسد. وقتی رسید از نزدیک ببینه تا خوب ببینه. گفتم حمزه جان این که توضیح واضحات است. کلمات قصار می فرمایید!؟
  گفت:" ببین وقتی من آتیش درست می کنم. اگر کنار اجاق باشم، هم خود آتش را می بینم. هم گر کشیدنش را. هم اگر خواست خاموش شود، چیله ای، شاخه ای میذارم روش تا خاموش نشه! تازه هور م و داغی اونا با تمام وجودم حس می کنم. اگر گر گرفت و گرمم شد و خواستم بسوزم، عقب تر میشینم. اگر سردم شد، نزدیکش میشم تا گرم شم. اما کسی که از دور آتیش را می بینه چی؟ فقط شعله ش را می بینه. گرمیشو که نمی بینه! صدای سوختن شاخه ها را که نمیشنوه! اگر هم خواست خاموش بشه، فوقش میگه: "ای کاش خاموش نشه!" یادته زمان بهمن بیگی هرچی دولتی ها بهش گفتند باید بیایی تهران وزیر بشی و از اینجا مردم فقیر و بیچاره عشایر را باسواد کنی! قبول نکرد و گفت الا و بلا من باید شیراز باشم.
کنار عشایر باشم. نزدیکشان باشم. هر روز ببینمشان. کمکشان بکنم. به دردشان بخورم! گفت وقتی تهران باشم و وزیر، و اداره ام دور از ایلم باشه، عین اینه که از دور بخوام آتیش را نیگاه کنم. فقط میتونم نیگاه کنم. دیگه اگه گرمم شد و یا سردم شد که نمی تونم دورتر یا نزدیکترش بشینم! دیگه نمی تونم از دور آتیش را روشن نگه دارم!
بهش گفتتد تو که میخوای همه عشایر ایرانا باسواد کنی خوب بیا تهران که به همه جای ایران نزدیکتره! گفت:" من اگه شیراز باشم، کنار آتیشی هستم که درستش کرده ام تا بیسوادی را بسوزونم. تا بدبختی ها و آوارگی های عشایر را آتیش بزنم. درسته که از بعضی عشایر دورم اما کنار  عشایر جنوب هستم. شعله ای که درست کرده ام هم گرمم می کند هم راهم را روشن می کند و با نور آن راحت تر می تونم به همه عشایر سر بزنم.!        
           این مرد بزرگ شصت سال پیش اینارو می دونست. اما من امروز که این آتیش را درست کردم و دیدم که  از نزدیک می تونم آنرا کم و زیادش بکنم تا کتری جوش بیاد. یا اگه خواست خاموش بشه، شاخه ای بندازم روش، یا اگه گر گرفت شاخه ها را عقب تر بکشم تا آروم تر بسوزد و یه دفعه آب کتری نجوشد و بریزد روی آتیش و آنرا به کل خاموش کند!   به این فکر افتادم. یه دفعه فهمیدم که چرا آن موقع بهمن بیگی حاضر نشد بره تهران اداره راه بندازه!  
              حالا هم ملامراد از دور نمیشه کاری کرد. اگه میشد بهمن بیگی این کار را می کرد! تازه میگند این سالا اونقدر هوای تهران کثیفه و دود گرفته و شلوغه که کسی وقت نمی کنه به آتیش عشایر نگاه کنه. تازه اگه هم بخواد نیگاه کنه از پشت گرد و غبار و دود، حتی خود آتیش را نمی تونه ببینه تا چه برسه به گرمی و سردیش!!! میشه همون ( از دور دستی در آتیش داشتن!) اینطور نیست، ملامراد؟" دیدم حرفی ندارم بزنم! گفتم راست می گویی حمزه جان!
                                                                مرادحاصل نادری دره شوری اردیبهشت ۹۴

هیچ نظری موجود نیست: