۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

نیک اندیشی های بهمن بیگی



نیک اندیشی های بهمن بیگی قابل شمارش نیست
هرچه بیشتر در کتاب ها و گفته های بهمن بیگی و ارادتمندانش، غور و تفحص داشته باشیم، بدون تردید به این واقعیت پی خواهیم برد که نیک اندیشی های او بی شمار بوده و در این دفترِ کوچک نمی گنجد. ساعت ها و روزها و ماه ها و سال ها در این باره باید گفت و شنید و کتاب ها نوشت.
کتاب ها، و گفته های بهمن بیگی مملو از عشق و علاقه به ایل و عشایر و فرهنگ ایلی است. زیبایی لباس های زنان ایل را به کرات به تصویر کشیده و ستوده است. در داستان "کرزاکنون"[1] به زیبایی فرهنگ و رسوم ایل را بمانند یک کارگردان مجرب سینما، به پرده می کشد. پوشش زنان ایل را چنین می نگارد:«دختران و زنان رنگین پوش به شکل قوس و قزحی زیبا پیرامون برج حلقه زدند و با زیر و بم موسیقی بر فرشی از قلب های مشتاقان و هنرپرستان گام نهادند و گل های زمین و ستارگان آسمان را بی رونق کردند. آهوان اطلس پوش عشایر با حرکات موزون و جامه های مواج خود، آنچنان طنازی و دلربایی کردند که در سینه پیران و ریش سفیدان نیز دلی برجای نماند.»[2] در ادامه از توصیف لباس و رقص مردان ایل نیز غافل نمی ماند و چنین می نویسد:«مردان پس از زنان به میدان بازی در آمدند. ارخالق بلند در بر، شال سپید بر کمر، کلاه نمدی بر سر، پاتابه پشمی به پا و چوب و چماغ در دست داشتند. رقصشان رقص نبود. جنگ بود. جنگی با موسیقی و آهنگ. آهنگی پر هیجان به نام "جنگ نامه"»[3]
خالق این جملات و عبارات تنها کسی می تواند باشد که به محتوای آن ها عشق بورزد و ایمان داشته باشد. بهمن بیگی نه تنها زیبا می گفت بلکه زیبا هم عمل می کرد. او به آنچه می گفت و می اندیشید، جامه عمل می پوشانید. صحنه عمل برای وی قلمرو خدمات ارزشمندش، تعلیمات عشایر و موسسات آموزشی و تربیتی آن بود. موسیقی ایلی و عشایری به روح و جان او هیجان می بخشید و او را به وجد می آورد. او به هویت ایلی و عشایری اهمیت ویژه ای قائل بود طوری که شاگردان دانشسرای عشایری در بدو ورود به دانشسرا موظف بودند لباس ایلی خود را به همراه داشته باشند. دختران دانشسرا و دبیرستان حتی سر کلاس های درس هم با لباس رنگین ایلی حاضر می شدند. شاگردان دانشسرای عشایری و دانش آموزان دبیرستان شبانه روزی عشایری در مراسم رسمی و جشن ها، با پوشیدن لباس های رنگین و زیبای عشایری صحن موسسات آموزشی تعلیمات عشایری را به گلستان زیبایی مبدل می ساختند و ابهت ایلی را به رخ همگان می کشیدند. در آن دوران، ایل و عشایر از پرتو زحمات بی دریغ بهمن بیگی و همکاران راستینش، تحسین و احترامِ سزاوار خود را باز یافته بودند. معلمین و جوانان عشایری و کارکنان تعلیمات عشایر، با قامتی بر افراشته و گام های حاکی از اعتماد به نفس و توام با احترام عمومی در خیابان های شیراز قدم می گذاشتند. پنجشنبه شب ها، دبیرستان عشایری برنامه شادی به نام "گلگشت شو" داشت که نواهای ایلی در آن مترنم بود و صدای ساز و دهل استاد رضاقلی[4]، همه را به وجد می آورد و خستگی های طول هفته را از تن آن ها می زدود وغم دوری از پدر و مادر و فراق از طبیعت زیبای ایل را از جان و جسم آن ها بیرون می کرد. دانش آموزان با روحیه ای تازه و انرژی نو، روز وهفته بعدی را آغاز می نمودند.
 احیای صنایع دستبافت ایلی  از دیگر اقدامات سنجیده بهمن بیگی در حفط هویت و فرهنگی ایلی بود. فرزندان ایل و دانش آموزان را به حفظ و تقویت فرهنگ اصیل ایلی تشویق و ترغیب می کرد. مظاهر فرهنگ غربی که در شهرها نمود بیشتری داشت و گاها جنبه ابتذال  به خود گرفته بود را نمی پسندید و فرزندان ایل را از آن ها برحذر می داشت. او معتقد بود که باید نکات مثبت فرهنگ های گوناگون را با فرهنگ اصیل ایلی تلفیق نمود و از آن ها بهره جست.
از ابتکار های دیگرِ بهمن بیگی ترویج و رونق هرچه بیشتر کتابخوانی در بین دانش آموزانِ مدارس عشایری بود. کتاب خوانی از گذشته های دور در عشایر رواج داشت اما قبل از حضور تعلیمات عشایر در اغلب شب نشینی های ایلی، شاهنامه و داستان های اسطوره ای و افسانه ای و یا داستان هایی مثل امیر ارسلان نامدار و....توسط معدود افراد باسواد که در مکتب ها سواد خواندن و نوشتن آموخته بودند خوانده و یا توسط پیرمردان خوش صحبت، بیان می گردید. اما با آغاز به کار تعلیمات عشایر، خواندن کتاب های جدید و علمی و آموزشی رونق بسیار گرفت.
بهمن بیگی خود علاقه وافری به کتاب و کتاب خوانی داشت. حتی در ایامی که در ایل زندگی می کرد، چمدانش پر از کتاب بود و در اتراق های ایل، کتابخانه کوچکی در گوشه چادرش دایر بود. در ایام کوچ هم کتاب هایی دم دست داشت و در فرصت های مناسب به مطالعه کتاب می پرداخت. او معتقد بود کسانی که با کتاب انس و الفتی دارند، از جرئت، شجاعت و شهامت بیشتری برخوردارند و در بیان عقایدشان بی باک تر و قاطع تر هستند و در مقابل زور و تحمیل کمتر کرنش می کنند.[5]
برای ترغیب فرزندان عشایر به کتاب خوانی، کتابخانه سیار دایر کرد. کتابداران با تجربه، کتاب های مناسب را، با اتوموبیل لندرور به درون عشایر برده و آنها را به دست فرزندان عشایر می رساندند و در سفر بعدی، کتاب های قبلی را پس گرفته و کتاب ها ونشریات جدید را تحویل می دادند.
رحیم پردل[6] یکی از این کتابداران بود که با شوق و علاقه فراوان کوه و دشت و بیابان ها را زیر پا گذاشته و این منبع دانش و اندیشه را به رایگان در دسترس جوانان و فرزندان عشایر قرار می داد.

                 


                                      کتابخانه سیار عشایری
بهمن بیگی تمام جوانب یک زندگی مناسب و همراه با رفاه را برای فرزندان عشایر سنجیده بود و نهایت تلاش خود را به کار می بست تا زمینه چنین زندگی را آماده نموده و ملزومات آن را تدارک ببیند. مردم عادی عشایر و کودکان آن ها که در مدارس عشایر مشغول یادگیری سواد و دانش بودند، سینما ندیده بودند. او سینما را هم به درون ایل برد. اتوموبیل های مخصوص و مجهز به تجهیزات نمایش فیلم، در جای جایِ مناطق عشایری حضور یافته و فیلم هایی از زندگی ایلی و اردو های تعلیمات عشایر را برای عشایر و فرزندان آن ها به نمایش می گذاشتند.
یکی دیگر از مشکلات عمده مردم عشایر ظلم و جوری بود که پیله وران و دوره گردهای سودجو به آن ها تحمیل می کردند. این منفعت طلبانِ بی انصاف ارزاق مورد نیاز مردم عشایر را به وزن و بها دلخواه خود به آنها می فروختند و در حقیقت دسترنج ناچیز آن ها را به یغما می بردند.
بهمن بیگی در این باره می نویسد:«ما ناچاریم که مایحتاج خود را از پیله وران به وزن سبک و بهای گران بخریم و محصولات خود را به وزن سنگین و قیمت ارزان بفروشیم!»[7] او به همه این تنگنا های آزار دهنده عشایر اشراف کامل داشت. وی از هرگونه تلاش و مساعدت به منظور کاستن این ناملایمات کوتاهی نداشت. در این راستا فروشگاه های سیار در قالب تعاونی های ایلی، بسیاری از این مشکلات را بر طرف می کردند. کامیون های تعلیمات عشایر ارزاق عمومی اولیه را با ارزان ترین قیمت ممکن در دور ترین نقاط عشایر نشین در دسترس آن ها قرار می دادند.
محمد کریم رزمجویی[8] در این مورد چنین می نویسد:«این فروشگاه های سیار در طوایف مختلف عشایر فارس دایر شدند. در ایجاد آن ها استانداری فارس و سازمان برنامه و بودجه با اداره کل آموزش عشایر همکاری کردند و تا سال هزار و سیصد و پنجاه و شش، تعدا آنها به پانزده باب فروشگاه سیار رسیده بود و موظف بودند، وسایل مورد نیاز مردم عشایر را به قیمت بازارِ شهر در اختیار آنان قرار داده و فراورده های دامی آنان را به قیمتِ شهر خریداری نمایند. این اقدام برای پیشگیری از رفتار غیر عادلانه پیله ور ها و معامله گران سودجو و کمک به اقتصاد مردم عشایر بسیار سودمند بود.»[9]

بهمن بیگی برای دردهای بی شمار عشایر، چاره ساز بود، چاره سوز نبود. او در این تلاش بود که نانی به سفره خالی مردم بی نوای عشایر بیفزاید، نان کسی را آجر نمی کرد. محمد انصاری[10] یکی از راهنمایان تعلیماتی، در خاطره ای چنین می گوید:«یکی از روز های سالِ قریب به هزار و سیصد وپنجاه-1350- در اتاق آقای بهمن بیگی نشسته بودم که آقای کوچک کریمی معاون اداری مالی وارد شد. پوشه ای در دست داشت، جلوی آقای بهمن بیگی گذاشت. از او پرسید: پوشه چیست؟ جواب داد فلان راننده ای که تخلف کرده، دادگاه اداری برایش تشکیل شد و رای دادگاه بر اخراج او قرارگرفته است. همه امضاء کرده اند. فقط منتظر امضاء حضرتعالی است که اخراج گردد. پرسید: تخلف او چیست؟ جواب داد در مسافرتی مبلغ کمی اضافه بر پول بنزین هزینه کرده است. پرسید چند سال دارد؟ متاهل است یا مجرد؟ چند فرزند دارد، چند سال خدمت کرده است؟ گفت بین چهل تا چنجاه سال عمر دارد. متاهل است. دو زن دارد. هیجده فرزند دارد. بیست سال خدمت کرده است. آقای بهمن بیگی در حالت خشم پوشه را روی میز کوبید و گفت:.... با توجه به شرایط فوق ما او را اخراج کنیم؟ زنان و فرزندانش چه کار کنند؟ سر به هرزگی بزنند؟ این کار شما بی انصافی است. برو او را تنبیه کن. جریمه یا تعویض محل کار، تا اصلاح شود و خانواده اش دچار مشکل نشوند.»[11]
نوذر فریدونی[12] در این رابطه، در بیان خاطره ای چنین می گوید:«.....یکی از معلمین عشایری نامه ای به رئیس آموزش و پرورش مهاباد نوشته بود. رئیس اداره از طرز نوشتن کلمه ای ایرادی جزئی داشت و با من در میان گذاشت. از آنجا که من هم تا اندازه ای از این موضوع ناراحت بودم، در بین راه عرض کردم، اگر تعداد پذیرفته شدگان دانشسرا کمتر باشند، شاید آموختنی های بیشتری بیاموزند و چنین نواقص جزئی که خیلی هم مهم نیستند به وجود نیاید. کمی مکث کرد و بعد سر را برگرداندند و با حالت عصبانی فرمودند، این مملکت را تعداد انگشت شمار خوردند و بردند و به هدر دادند. آب باریکی که قطره قطره می چکد، برای جوانان این مرز و بوم دست و پا کرده ام. باید سالی یکی دو نفر از آنها اضافه بر سازمان به نوایی برسند و بتوانند خدمتی هم به عشایر بکنند. خودتان می خواهید این بچه ها را بی بهره کنید؟ یکی دو بار که در بعضی مطالب جزئی ایراد گرفته شد، خودش را اصلاح می کند. به موقع ادامه تحصیل می دهد و باسواد می شود. بگذارید این جوانان عشایری بیکار نباشند. تا کی باید این وضع فلاکت بار برای عشایر ادامه داشته باشد؟»[13]
مواردی را شنیده ام[14] که بهمن بیگی شخصا به رهایی بعضی کارکنان و معلمان که مورد غضب حکومت وقت قرار گرفته بودند، می شتافت و حتی به طریقی دور از چشم دولت حقوق آن ها را می پرداخت اما چون مستندی در دست ندارم از ذکر آنها خود داری می کنم.



 بخارای من ایل من ص189[1]
 همان ص190[2]
 همان ص191[3]
  نوازنده کرنا[4]
 بخارای من ایل من ص 270[5]
 اولین کتابدار تعلیمات عشایر[6]
 اگر قره قاج نبود ص192[7]
 یکی از راهنمایان تعلیمات عشایر و نویسنده کتاب نخستین آموزگار ایل[8]
 - نخستین آموزگار ایل-کیان نشر شیراز 1389 ص179[9]
 یکی از راهنمایان تعلیمات عشایر[10]
محمد کرم رزمجویی-نخستین آموزگار ایل-کیان نشر شیراز1389 ص255 [11]
 یکی از راهنمایان پرکار تعلیمات عشایر و مورد علاقه استاد [12]
1389 صص246-7  محمد کرم رزمجویی- نخستین آموزگار ایل-کیان نشر شیراز-[13]
 نگارنده[14]

هیچ نظری موجود نیست: