۱۳۹۲ آذر ۲۸, پنجشنبه

تواضع و فروتنی بهمن بیگی



تواضع و فروتنی
پرچمدار تعلیمات عشایر انسانی بود خاضع و خاشع. او خود را تافته جدا بافته نمی پنداشت. وقتی پشت میز مدیر کلی قرار می گرفت خود را در عرش و مراجعین را در قعر تصور نمی کرد. از والا مقام ترین افراد ایل و زمامداران دولتی تا فقیرترین افراد ایل بدون تبعیض در دفتر او حضور می یافتند و مشکلات خود را مطرح می کردند. او مردمش را دوست داشت. از عمق دردها و رنج های آنها خبر داشت. به بیچارگان و زجر کشیدگان ایل و عشایر عشق می ورزید. گشت وگذارهایش جهت بازدید از مدارس عشایری، با کبکبه و دبدبه همراه نبود و منتظر دعوت متمکنین و کلانتران جهت پذیرایی نمی ماند.
 آنچه برای او مهم بود با سواد کردن کودکان مظلوم عشایر و توفیق معلمین عشایری در این رسالت ارزشمند بود. با بیچارگان ایل نشست و برخاست داشت و به حرف ها و درد دل هایشان با جان و دل گوش می کرد. تنها به گوش دادن اکتفا نمی کرد بلکه تا آنجا که به هدفش، سوادآموزی و رفع تبعیض ، خدشه وارد نشود مشکلات آنها را حل می نمود. ریا در کارش نبود، اصلا اهل ریا کاری نبود. تزویر و ریا را مانع پیشبرد کارش می دانست. او انسانی بود خوش برخورد، شوخ طبع، پرجذبه، خوش لباس، خوش بیان و در هدفش جدی. اعتماد به نفس بالا، پشتکار، آینده نگری، بلند نظری و امید از ویژگی های منحصر به فرد وی محسوب می شود. شب و روز نداشت. روز تعطیل و غیر تعطیل برای پیشبرد کارش معنی نداشت. به نتیجه کار معمولی قانع نمی شد. او عاشق بهترین نتیجه ها بود.
حتی خانه او که قاعدتا باید بدون مشغله اداری محل استراحتش می بود، مآوا و مآمن عشایر بود. درِ این خانه  به روی همه عشایر، در هر ساعتی از شبانه روز برای رفع مشکلی از مشکلات عدیده آنها باز بود.
بهمن بیگی معلمین و همکارانش را زیردستانش تلقی نمی کرد. آنها را همکاران خود می دانست. خود را در مقام یاد دادن و دیگران را در جایگاه یاد گرفتن فرض نمی کرد. به همکارانش یاد می داد و معتقد بود که از آنها می آموزد.
این جملات و عبارات گویای این واقعیت هستند:«از دامن دشت ها تا قله کوه ها همه جا را با ماشین و اسب و گاه پیاده می پیمودم. بچه ها را می آزمودم. آموزگاران را راهنمایی می کردم، گو این که گروه انبوهی از آنان نیاز چندانی به راهنمایی من نداشتند. یار و یاورم بودند. من از آنان درس محبت و فداکاری می آموختم.»[1]
بهمن بیگی ضمن این که به کار تعلیم و تربیت فرزندان بی پناه عشایر عشق می ورزید، آنها را مدیون زحمات ارزشمند خود نمی پنداشت. سر مردم عشایر منت نمی گذاشت. او می گوید:«.....آنقدر ادای دلسوزی در آورده بودم که کم کم دلسوز شده بودم.»
این عبارات اوج  تواضع و فروتنی است و الا بهمن بیگی اهل ادا در آوردن و تظاهر و ریا نبود. کار او از روی عشق به مردم و عشق به کارش بود.
او ادامه می دهد:«همین که از کارهای شهر خسته می شدم به کوه و بیابان می رفتم و جانم را با دیدار دبستان ها و آزمایش بچه ها تر و تازه می کردم.»[2]
مفهوم این جملات این است که بزرگ معلم عشایر نه تنها عشایر را مدیون خود نمی داند بلکه آنها و دبستان ها و هنرنمایی بچه های آن ها را باعث طراوت جان خود می داند. این خصوصیات بی نظیر بهمن بیگی نشان از خضوع و خشوع ستودنی اوست.
بهمن بیگی بنیانگزاری تعلیمات عشایر و ایجاد موسسات گوناگون عشایری را، از اقبال نیک خود دانسته و آنرا به حق مایه شهرت و مجبوبیت خود در بین ایلات و عشایر سراسر کشور تلقی می کرد. او در تقویت و گسترش این موسسات از هیچ تلاشی مضایقه نداشت چون به حسن ظن مردم احترام می گذاشت و خود را جدا از عشایر نمی دانست و خوشحالی آنها، شادی او و غصه آنها، غم او بود.
بهمن بیگی اسطوره مردم دوستی بود. جملات زیر روشنگر میزان اهمیتی است که وی به رضایت مردم عشایر قائل بود. این عبارات را تنها کسانی می توانند ادا نمایند که از اوج فروتنی و تواضع برخوردار باشند. به این جملات دقت نمایید:«من نه فقط علاقه بلکه عشق عجیبی به کارم داشتم. بخت مساعد راه راستی پیش پایم نهاده بود. دبستان های سیار عشایری را به وجود آورده بودم. شهرت و محبوبینی بیش از استحقاق به دست آورده بودم. ایجاد دبستان های عشایری دشوار بود. نگهداری وحفظ شهرت دشوارتربود......"[3]
درخت مثمر وقتی به بار می نشیند، سر به پایین دارد. درخت محبت بهمن بیگی همیشه مثمر ثمر بود.



 اگر قره قاج نبود ص157[1]
 همان ص 121[2]
 طلای شهامت ص242[3]

هیچ نظری موجود نیست: