۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

حمزه در گذر زندگی


حمزه در یک خانواده ایلی (قشقایی) به دنیا آمد و در مدرسه عشایری تا کلاس ششم اپتدایی درس خواند. او دانش آموز درس خوانی بود و بندرت بعلت ضعف درسی تنبیه شده بود. به همین علت مورد محبت معلم وخانواده و اهالی بنکو و بخصوص پدر بود. اواسط تابستان 1346 بود وقرار بود که در امتحان نهایی شرکت کند ومدرک ششم ابتدایی را بگیرد و مهمتر از آن در امتحان اولین دوره (چهل نفری) دبیرستان عشایری شرکت کند. اعتماد به نفس زیادی داشت و مطمئن بود که قبول میشود و برای ادامه تحصیل به شیراز میرود. او دیده بود که دانش آموزان بعضی ازمدارس که معلمین پرکارتری داشتند با ماشین های آیینه کار (اتوبوس) به شیراز (جهت معرفی به مدارس و معلمین دیگر و احیانا مقامات دولتی) برده میشدند. حمزه  آرزو داشت مدرسه او هم یکی از این مدارس باشد اما نشد. لذا تنها امیدش قبول شدن در امتحان گزینش دانش آموزان ممتاز برای دبیرستان عشایری بود و خیلی هم تلاش میکرد. 
حمزه هنوز به شهر نرفته بود (شاید سمیرم را دیده بود) اما از دیگر آمالش دیدن شهر (شیراز) بود. قرار بود  برای عکس گرفتن به قمشه (شهرضا) برود. پدر حمزه چند سالی بود که یک جا نشین شده بود ولی تازه تصمیم داشت خانه بهتری (آجری) بسازد. پدر حمزه سواد نداشت اما مرد آگاهی بود و علاقمند بود که حمزه درس بخواند و سری توی سر ها درآورد. پدر حمزه قول داده بود که اگر در امتحان دبیرستان قبول شود(پانصد تومان) بعنوان جایزه به او بدهد.حمزه در پوستش نمی گنجید. رفتن به شهر  سوار ماشین آیینه کار شدن جایزه  همه و همه انگیزه های بزرگی برای حمزه بود. 
عموی حمزه چوبدار بود وقرار شده بود اینترناشی (کامیون باری) که برای حمل گوسفندان جهت فروش می آمد آجر لازم برای ساختمان را بیاورد و در برگشت حمزه همراه عمویش به شهر برود و عکس بگیرد.
اینترناش آمد ولی آجر نیاورد. واویلا شد پدر حمزه ناراحت شد و از عمو قهر کرد واوضاع برای حمزه قمر در عقرب شد. پدر عصبانی بود از اینکه بهترین فرصت را جهت آوردن آجر از دست داده است آخه پیدا کردن وسیله حمل آجر در آن سال ها کار حضرت فیل بود. (شاید برای نسل کنونی درک این وضعیت مشکل باشد) حمزه که آنروز ها را به یاد دارد از یک طرف به پدرش حق میداد اما می دانست که خودش هم بی تقصیر است ولی پدر به او اجازه شهر رفتن را نمی داد خلاصه کاسه کوزه ها سر حمزه خورد شده بود. حمزه مصمم بود که همراه عمویش به شهر برود لذا دنبال چاره ای بود. نهایتا بخت با حمزه یار شد وعمو حمزه را با خود به شهر برد (اگرچه دستش لای درب ماشین گیر کرد و زخمی شد) ولی به شهر رفت و عکس گرفت وشهر را هم برای اولین بار دید.
حمزه یکی از هفتخوان های پیش رو را پشت سر گذاشت و خوشحال و امیدوار آماده خوان های بعدی شد.
امتحان نهایی شروع شد حمزه در امتحان شرکت کرد مدرک ششم را گرفت اما در چهل نفری قبول نشد. حمزه تقصیر را گردن معلمش انداخت چون معلمش در جلسه امتحان با چند نفر از معلمین در گیر شد و جلسه امتحان را ترک کرد و دانش آموزانش را تنها گذاشت. حمزه اولین شکست زندگی را تجربه کرد. اما با تشویق پدر و اقوام نا امید نشد.
حمزه در دبیرستان عشایری (چهل نفری) قبول نشد اما در شهر دیگر و دبیرستان های دیگر تحصیل کرد ودر سال 1352 مصادف با (اولین دوره فارغ التحصیلی دانش آموزان دبیرستان عشایری) در دانشگاه پهلوی شیراز قبول شد وبه آرزوی دومش که دیدن شهر شیراز بود نیزنایل آمد.
حمزه موفقیت هایش را به درستی مدیون حمایت پدر و تشویق های معلم و تلاش مداوم خود و بالاتر از همه زحمات استاد بزرگ و معلم تعلیمات عشایر ایران (محمد بهمن بیگی) میداند و سپاسگزارهمه آن ها  می باشد.
مراد نادری

۲ نظر:

اشکان گفت...

سلام کاکا چوخ گؤزه ل ایدی
چوخ سئودیم
سیز بیزیم ایمیدیمیز
سؤز ائتمک اولماز بو خاطیرالارا و بو یازی یا
ساغ اول کاکا

Almalija گفت...

ساق اولسونلار واری اولداشلار