۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

در سلطان



در مدارس عشایر واقعا معلمین زحمت میکشیدند. معلم یکه و تنها همه امور مدرسه را اداره می کرد. از ناظم و معاون و مستخدم خبری نبود.تنها یار و یاور او مبصرش بود که معمولا درسخوانترین دانش آموز (از کلاس بالاتر) بود و در صورت عدم حضورمعلم در کلاس مدرسه را اداره میکرد.
حمزه هم که دانش آموزی درسخوان بود مقام مبصری را بیشتر اوقات یدک میکشید.
 زمستان 1343 حمزه کلاس سوم ابتدایی یک مدرسه ثابت چند پایه بود و مبصر مدرسه هم بود. معلم برای انجام بعضی امور به شیراز رفت وچند روزی در مدرسه حضور نداشت. حمزه همه کاره بود درس میداد امور انضباطی ونظافت مدرسه و.....خلاصه مدرسه را می چرخاند.
گاهی هم رفیقش را بعنوان کمک مبصر انتخاب میکرد خلاصه در نبود معلم مدرسه را به خوبی اداره میکرد.
حمزه بیچاره در کلاس درس یکی از دانش آموزان را تنبیه مختصری کرد. این دانش آموز مادری داشت به نام (درسلطان). دانش آموز از بخت بد حمزه مدرسه را ترک و به شکایت پیش مادرش رفت. چند دقیقه از ماجرا نگذشته بود که درسلطان رسید مدرسه را تعطیل کرد و قفل محکمی هم به در مدرسه زد. مدرسه به مدت چهار روز (تا بازگشت معلم) تعطیل شد.
معلم از مسافرت باز گشت و از مبصرش دفاع کرد و مدرسه را بازگشایی کرد و برای مدتی هم آن دانش آموز را از مدرسه اخراج کرد تا مادرش جرئت نکند بعدا در مدرسه را قفل کند. چند روز بعد درسلطان به مدرسه آمد وعذرخواهی کرد و پسرش هم به مدرسه بازگشت.

هیچ نظری موجود نیست: