۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

شهاز

شاهزنگ زنگ مدرسه نیست اما داستانش شیرین وشنیدنی است .من قشقایی ام چون شاهزنگ به گردنش باشد به ان شهاز می گویم اما خادم سنگسری است به ان پاژنگ می گوید .او در ایلات مختاف نامهای دیگری دارد. داستان از انجا شروع می شود که بگوید او کیست؟ کجاست؟ وبرای چیست ؟
یادم میاد وهنوز صدایش در گوشم طنین انداز است .تک نوای قروم قروم ان با صدای هی هی چوپان در دشت های سبز چاه زال وچاه مارو که پوشیده از علفهای یکساله بود در اواسط اسفند سکوت دشت را می شکست .
او را در محل ما استاد سهراب می ساخت .جنسش از اهن بود .نوایی متفاوت داشت . اگر چه داغ گله نشان از صاحبش بود اما صدای قروم قروم شهاز از فاصله ها می گفت این گله از ان کیست .چوپانان نوای شاهزنگ
را می شناختند .در فصل بهار شبانگاهان که چوپان گله را از اغل برای شب چر بیرون می کرد ،در تاریکی شب نوای شاهزنگ شهاز معرف صاحب گله بود .
او را به گردن پازن های درشت ویا بزان سر کش می انداختند . چوپانان از بچگی انان را شناسایی وبا زنگهای کوچک اشنا می نمودند تا اداب ورسوم بزرگی ورهبری گله را یاد بگیرند .
انان چون مفتخر به شاهزنگ می شدند به درجه شهاز ویا سر گلی نایل می گردیدند .قشقایی ها به سرگل یعنی دامی که جلودار گله است شهاز می گویند .تکبر ،غرور وسر به هوا رفتن از مشخصه ها شهاز است .او جایش همیشه در چند متری جلو گله است .او به صدای چوپان اشناست ودستورات او را اطاعت و به هر طر ف دستوردهد گله را به ان سمت هدایت می کند .
در خروج گله از اغل او پیشتاز واگر قرار برعبور از اب باشد او اولین است که باید به دستور چوپان لبیک گفته واز رودخانه اب بگذرد .گله جمع را شهاز متفرق نموده ودر مرتع پراکنده می سازد .
در گذر از کوهستانهای صعب العبور او علمدار گله است . چون زمان چیدن موی بزها رسد او اولین است که باید اصلاح شود .
او بیش از دیگران با چوپان سر وکار دارد اگر از فرمان او سر پیچی کند ممکن است مورد ضرب وشتم قرار گیرد .
او اولین است که بر سر اخوره علوفه واب حاضر می گردد وبا شاخهایش اطرافیان را دور می سازد .
در پیمودن ایل راه هر جا که ایل راه باریک باشد اویار ومدد کار چوپان است .
یادم میاد ان روزها صدای قروم قروم شهاز ارام بود وپیوسته .او گله را در مرتع ارام می ساخت ونوای زنگش ارام بخش چوپان بود .او واسط چوپان بود وگله ،پراکنش دام در مرتع او مسیول بود .
اگر ایل خان داشت وچوپان گله ،گله سر گل داشت واو رهبر گله بود .
چون به وقت حرکت به سوی یرد می رسید نوای زنگ شهاز تندتر می گردید واهنگ حرکت گله با نوای ان هما هنگ می شد .
چون به هنگام کوچ از قشلاق به ییلاق می رسید ،در اولین صبح حرکت اتشی در دو نقطه به فاصله چند متری افروخته می شد وشهاز در سر ستون حرکت قرار می گرفت تا با گذر از میان اتش از قشلاق خداحافظی وبه سوی ییلاق حرکت کند .
ایل با دسته جات طا یفه وتیره وبنکو با ندای بزرگ ایل وبا نوای قروم قروم شهاز به راه می افتاد .صدای زنگ شهاز صدای دوستی بود وصدای رضایت مرتع از گله وگله از مرتع وچوپان از هر دو .
اهنگ زنگ شهاز با کوچ وحرکت کوچ با اهنگ رشد گیاه هماهنگ بود .
خبری از کوچ زود هنگام وماشینهای حامل بار وبنه وگله نبود .زنگ شها ز زنگ رعایت بود ونظم .
ندای زنگ شهاز از قشلاق تا ییلاق ارام بود وپیوسته چون به ییلاق می رسید سرزمینش سبز بود ورنگارنگ .سیه چادرها در میان کوهپایه ها صفایی دو چندان به حوزه های ابخیز می بخشیدند .
تخریب وتصرف وواگذاری و.......برای انان نا اشنا وخبری از تبر وتیشه وخیش نبود . انان خود را صاحب بی چون وچرا ی چراگاهها می دانستند .
گذشت زمان وشهاز پیر وفرتوت گردید .دیگر نوای زنگش طنین انداز دشت های سبز دیروز وخشک امروز نیست .
استا سهراب دیگر زنگ نمی سازد وقروم قروم زنگهای پوسیده ، تند ونا منظم گردیده .دیگر ابی در رود خانه نیست که شهاز علمدار عبور گله از ان باشد .
دیگر شهاز از چوپان دستور نمی گیرد واتش افروخته نمی شود تا شهاز از میان ان بگذرد واز قشلاق خداحافظی کند .
امروزندای کوچ از درون شهربه چوپان می رسد وکوچ مدیر ندارد وشهاز سوار بر کامیون است .
نقل از گروهی از قشقایی ها 

هیچ نظری موجود نیست: