۱۳۹۴ آبان ۸, جمعه

جور استاد به ز مهر پدر



مدتی پیش مطلبی را خدمت جناب مستطاب، آقای مسعود تاکی مرقوم داشته و جهت رفع بعضی ابهامات خواستار راهنمایی ایشان شدم. عین مکتوب خودم را در زیر می آورم:
((با سپاس فراوان از اعضای فرهیخته انجمن ادبی استاد آشفته شهرضا بخصوص جنابان (حسامیان و طاهری و فهیم) که با بزرگواری و دیدگاه ارزشمند فرا قومیتی خود در برنامه شب شعر (روز حافظ، بیستم مهر ماه ۱۳۹۴)، پدر تعلیمات عشایر ایران استاد محمد بهمن بیگی را نیز ارج نهادند. این تفکر خردمندانه و حرکت زیبا، که تحسین عشایر بویژه قشقایی ها را به دنبال داشت، خاطره ای است به یاد ماندنی از همزیستی مسالمت آمیز اقوام ایرانی.
استاد بهمن بیگی در ارتباط با حرکت فرهنگی می فرماید:" ....اتحاد درست کنید. خوب بودن اصل است. زبان در درجه دوم است. خیلی فریب است که (تُرکِ بد) را به (فارسِ خوب) ترجیح دهید[1]......
استاد بزرگوارم جناب آقای مسعود تاکی در سخنرانی خودشان در آن شبِ شعر نقدی هم بر نوشته های استاد بهمن بیگی داشتند و گویا ترویج خشونت و تبعیض طبقاتی را در آن یافتند. که به نظر من و اکثر قریب به اتفاق حضار عشایر زاده، ابهاماتی را در بر داشت و منصفانه به نظر نمی رسید. در ارتباط با آن نقد نکاتی را به استحضار ایشان می رسانم.
متن نقد[2] آقای مسعود تاکی در شب شعر انجمن ادبی شهرضا بیستم مهرماه ۱۳۹۴
"سلامی چو بوی خوش آشنایی درودی به محضر اعزّه حاضر در جلسه در مدت زمان کوتاهی که در محضرتان هستم البته ببخشید ناچار به اعتراف این نکته ام که شاید زودتر از همه شما حاضران آثار قلمی استاد بهمن بیگی را خوانده ام و بعدها که ناچار بودم متنی شایسته و شیرین و مناسب حال مخاطب برای نسل جوان تازه به بلوغ رسیده دبیرستانی تهیه کنم بار دیگر با نگاهی دقیق تر به آثار این بزرگ مرد قشقایی بپردازم. پایه گذار ادبیات داستانی ایل و عشیره ، استاد محمد بهمن بیگی است چنانکه پایه گذار ادبیات داستانی زندان بزرگ علوی و پایه گذار ادبیات روستایی غلامحسین ساعدی ( گوهر مراد ) است. بحث امشب بنده در باره شیرین ترین و نام آورترین اثر استاد بهمن بیگی ، یعنی « بخارای من ، ایل من » است و البته امشب این سخنم به قول بیهقی « از لونی دیگر » است یعنی نقدی مختصر. بسیاری از عزیزان حاضر در جلسه باخبرند که من بنده سه چهار سال پیش در منطقه موروک در باره آثار استاد بهمن بیگی سخن گفتم و به دنبال آن مقاله ای به درخواست آقای نادری[3] نوشتم در باره درون مایه آثار این بزرگ مرد تحت عنوان « بهمن بیگی عاشق دانش و زیبایی » امّا سخن امشب : کتاب بخارای من ایل من ، در موقع انتشار خیلی سروصدا کرد. نثر ساده و زیبا و شیرینش را همه تحسین کردند. درون مایه مطالبش هم شیرین و دلپذیر است ، هم توصیفیِ مطلق است. ادبیات روستایی یا شبانی یا عشیره ای آن ، ادبیاتی رمانتیک است وهمه چیز را در حسرت گذشته ، آرمانی و دلفریب جلوه می دهد بدون آن که دل آزار و ملال آور باشد. در توصیف ها ، سرگذشت ها و داستان ها ، همه چیز آرمانی می شود. طبیعت ، آدم ها ، زندگی پر ادبار ایلی و حتی غرور و جهل و تعصب . چنانکه در سرگذشت « شیرویه » می خوانیم. « دختری دلیر از طایفه دره شوری به ساربانی جوان از قبیله فرودست (ساربان) دل باخت. با کمک مادر راه قبیله معشوق یعنی داماد را در پیش گرفت. مردان غیرتمند دره شوری مادر را با تیر از پای درآوردند و حجله عروس را شبانه به گلوله بستند. ( تکیه بر روی مردان غیرتمند ! ) ص 100 دختری از طایفه شش بلوکی با دلداده کولی فرار می کند « کدخدایان دلاور طایفه شش بلوکی راه را بر عاشق و معشوق گرفتند و هر دو را دست و پا در زنجیر به آتش زبانه کش توده انبوهی از هیزم های خشک بلوط سپردند. ص 101 ( تکیه بر روی کدخدایان دلاور ! ) و البته بهمن بیگی نمی گوید : آن ها را وحشیانه سوزاندند بلکه با عبارتی ادبی : آن ها به آتش زبانه کش . . . چون هیچ قرینه ای بر طنز شمردن این دو نکته نمی بینم مگر آن که به آن ها « مِن عندی بچسبانیم » . این نکته روشن می شود که متاسفانه استاد بهمن بیگی ادیب و معلم شریف خلاف همه شواهدی که از قبل از اسلام تا حال بوده و هست به جامعه طبقاتی و عشق و ازدواج درون طبقه دورة فئودالی اندیشیده اند و دیگر آن که خلاف روح ادبیات ، به نوعی خشونت باور دارند آن هم در راه عشق نه تجاوز و عنف. امّا من ، سخن ، فریاد ، سوز دل استاد بهمن بیگی را در مبحث « پیام » در کتاب « اگر قره قاچ نبود » می دانم. لذا به شما مردان عشایری ، به شما معلمان شریف توصیه می کنم پیام را بخوانید و بخوانید تا دغدغه دل این معلم خدمتگزار وشریف و پدر تعلیمات ادبیات عشیره ای را بدانید. شب بخیر"

استاد معظم جناب آقای مسعود تاکی بزرگوار:
ضمن سلام و عرض ادب، به حضور تان معروضم که جنابعالی شخصیتی مورد احترام شاگردان عشایری خود بوده و هستید و بعد از سخنرانی وزین و پر محتوای خود در همایش بزرگداشت استاد بهمن بیگی در طایفه دره شوری (۱۴ تیر ماه ۱۳۹۲ در وردشت سمیرم)، در بین عشایر بخصوص عشایر جنوب به محبوبیتی همیشگی دست یافتید، هنوز کلیپ های سخنرانی شما در فضای مجازی و حقیقی بین تحصیل کردگان مکتب بهمن بیگی دست به دست می گردد و محتوای آن مورد تعریف و تمجید قرار می گیرد. این تعریف و تمجید ها صرفا به خاطر این نبود که خدمات استاد بهمن بیگی و (سلامت نثر) ایشان را ستوده اید بلکه بیشتر به خاطر محتوی علمی و پژوهشی سخنرانی جنابعالی بود. اذعان می دارم که جنابعالی از خیلی از ما عشایر زادگان، بیشتر و پیشتر با آثار مکتوب استاد بهمن بیگی آشنا بوده و هستید و به تالیفات ایشان اشراف دارید. اگر غیر از این بود جای تعجب نبود! شایان ذکر است در این جلسه هم خیلی از حضار عشایری که بعضا از شیراز و اصفهان و شهرکرد آمده بودند (با سابقه ذهنی که از سخنرانی قبلی حضرتعالی داشتند) حضور مشتاقانه شان صرفا جهت شنیدن سخنان جنابعالی بود!
لذا نظر جنابعالی را به چند نکته زیر معطوف می دارم:
1. من خود را دانش آموز شما می دانم. لذا اصلا قصد مجادله ندارم. فقط مثل بقیه حضار سئوالاتی به ذهنم متبادر شده و نیتم از این نوشته، گرفتن جواب از استاد بزرگوار می باشد.
2. بهمن بیگی هم انسان است و زمینی و حتما آثار ایشان باید مورد نقد و بررسی منصفانه قرار گیرد اما در یک برنامه خاص نقد ادبی و حضور صاحب نظران امر،  نه در یک برنامه شب شعر و در جمعی عمومی که اکثرا کتاب های ایشان را مطالعه نکرده اند و یا اشراف کامل به خدمات و شخصیت و شیوه نگارش ایشان ندارند! و نه در جلسه ای که قرار است از ایشان تجلیل بعمل آید! آیا به نظر شما بار منفی این نقد بر اثرِ مثبت احتمالی آن  نمی چربید؟ (گو اینکه برداشت ذهنی تعداد زیادی از حضار این بود که جناب تاکی با این نقد در یک جلسه عمومی، می خواستند به قشقایی ها و عشایر زادگان تفهیم نماید که حتی نوشته های بهمن بیگی، بهترین نویسنده شما بوی خشونت و تبعیض می دهد!!!) آیا به نظر شما، این نقد اگر هم درست باشد، مناسب چنین جلسه ای بود!؟
3. جنابعالی ضمن رد به جای ترویج خشونت در ادبیات، با اشاره به جملاتی از کتاب بخارای من ایل من، (....مردان غیرتمند دره شوری مادر را با تیری از پای در آوردند و حجله عروس را شبانه به گلوله بستند....) و (....کد خدایان دلاور طایفه[4] شش بلوکی چگونه راه را بر عاشق و معشوق گرفتند و هر دو را دست و پا در زنجیر به آتش زبانه کش توده انبوهی از هیزم های خشک بلوط سپردند.....)[5] این جملات را نشانه ترویج خشونت و تایید تبعیض طبقاتی در نوشته های استاد بهمن بیگی تلقی نمودید.
استاد بزرگوارم جناب تاکی، شما خود بهتر از من به وجود طنز فاخر و گاهی گزنده استاد بهمن بیگی در نوشته هایش (بخصوص داستان های کتاب بخارای من ایل من) واقف هستید.
آیا فکر نمی کنید کلمات ( غیرتمند و دلاور) در جملات بالا طنزی گزنده باشد؟
آیا فکر نمی کنید ایشان با بیان این جملات و کلمات به عمق جهل و بی سوادی در بین ایلات آن برهه از زمان اشاره دارد؟ آیا ایشان ریشه این نوع (دلاوری و غیرت) را در جهل و بی سوادی عشایر آن زمان جستجو نمی کند؟
نظرتان در مورد این جمله بهمن بیگی (...هنگامی که به دنیا آمدم و معلوم شد که بحمدالله پسرم و دختر نیستم! پدرم تیر تفنگ به هوا انداخت.)[6] چیست؟
آیا در این جمله هم ایشان قصد ترویج برتری پسر بر دختر را در ذهن خود داشته است یا طنزی است که باز اشاره به جهل و بی سوادی دارد!؟
و یا در این جمله از داستان شیرویه (.......او (شیرویه) از سرگذشت تلخ بسیاری از چنگی ها، کولی ها و ساربان های گستاخ که در چنین دامی افتاده بودند بی خبر نبود....)[7] منظور استاد از کلمه (گستاخ) مهر تایید بر تبعیض طبقاتی و حمایت از آن بوده است یا می خواسته است وجود تبعیض های جان کاه موجود در ایلِ را بعنوان یک واقعیت زمان بیان کرده و به چالش بگیرد!؟
منظور استاد از داستان های ایمور و شیرویه و خدا کرم، کرزاکنون و..... در کتاب (بخارای من ایل من) بیان واقعیت وجود تبعیض طبقاتی بوده است یا ترویج و دفاع از آن!؟
بهمن بیگی در بیشتر موارد واقعیت های زمانش را بدون قضاوت شخصی خودش بیان می کند اما در کتاب عرف و عادت فصل دوم در قسمت (اعمال منافی عفت)[8] ، ضمن بیان چند نمونه از تعصبات کور و تاکید بر وجود تعصب و ناموس پرستی ایلات می فرماید:" البته نام این اعمال را اعمال منافی عفت نمی توان نهاد ولی در میان ایلات آن را زشت و ناپسند و منافی عفت می شمارند." به نظر من ایشان در این جمله، صریحاً مخالفت خود را با تعصبات کور آن زمان بیان کرده و به دنبال چاره است و بعدا درمان تمامی این مصائب را در با سواد کردن ایلات می داند.
استاد معظم جناب تاکی بزرگوار، گاهی در اثر شرایط زمان، یک (ضد ارزش)، ارزش (البته کاذب) محسوب می شود و با گذشت زمان و تغییر شرایط، ارزش واقعی جای آن را می گیرد. به عنوان مثال، عرض می کنم که زمانی (در بعضی ایلات) دزدی یک ارزش (کاذب) محسوب می شد! طوری که اگر پسری دزدی بلد نبود، دختر به او نمی دادند! اما الان در همان ایلات دزدی، ضد ارزش است! یا زمانی کشتن مادر به جرم فراری دادن معشوق با عاشق  و یا سوزاندن دو جوان به جرم عشق، به علت جهل و بی سوادی مردم، دلاوری و شجاعت محسوب می شد اما الان این طور نیست و این اعمال نشانه جهل و نادانی محسوب می شود! صد البته این تغییر دیدگاه نتیجه خدمات استاد بهمن بیگی در جهت باسواد نمودن مردم است.
بهمن بیگی در طول خدمات ارزشمندش و حتی طول عمر پر برکتش مروج صلح و آرامش بین ایلات بود. فرزندان اکثر یاغیان زمان را به مدرسه کشانید تا از نعمت سواد برخوردار شوند و اعمال آشوب طلبانه پدران شان را انجام ندهند. کسی که شعار (تخته سیاه تفنگم، گچ سفید فشنگم) در بحبوحه شورش های ایلات جنوب در مدارسش تبلیغ می شد. کسی که ایلات و عشایر بخصوص عشایر جنوب که هر از چند گاهی با هم می جنگیدند و یا مترصد غارت احشام یکدیگر بودند حول محور تعلیمات عشایرش متحد و چون اعضای صمیمی یک خانواده شدند، حیف نیست به ترویج خشونت متهم شود!!؟
کسی را که برای به مدرسه کشاندن دختران به مدرسه، از خود مایه می گذارد و دخترش را به دانشسرا می فرستد و شرط فرود آمدن در خانه کدخدای طایفه قره قانی (حاتم قره قانی) را فرستادن دخترش به مدرسه می داند و با قهر و آشتی با بزرگان قوم، آنها را ترغیب می کند تا دختران خود را به مدرسه بفرستند و یا کسی را که داستان (آل) را می نویسد،  کسی را که زنان و دختران معلم مکتب او در دور دست ترین نقاط مرزی مملکت ایران چون برادران معلم خود شاهکار می آفرینند انصاف است مروج خشونت نامید و یا حامی تبعیض دانست!!؟ کسی را که در تمام دوران مسئولیتش با وجود پراکندگی و گستردگی قلمرو فعالیت و کمبود امکانات حتی یک مورد اتفاق ناگوار برای مدارس و دانش آموزان روی نمی دهد مروج خشونت دانستن انصاف است!؟
 استاد گرانقدرم جنابعالی بهتر از من  می دانید که هر مطلبی باید در ظرف مکان و زمان خود سنجیده شود. نمی شود حتی بخشی از واقعیت امروز را به نیم قرن پیش تعمیم داد!
در مورد تبعیض جنسیتی یا طبقاتی نظر مبارک را به مقاله ( آموزش عشایر و زنان....)[9] معطوف می دارم که استاد بهمن بیگی در آن مقاله، وضعیت زنان را در آن برهه از زمان (قبل از تعلیمات عشایر) مشروحاً بیان کرده و مشکلات سر راه خود را جهت باسواد کردن دختران توضیح می دهد. من به عنوان یک ایلیاتی که در ایل زاده شده و در ایل نشو و نما کرده ام و همچنین بزرگترانی که بقول جناب حسینعلی قائمی با بهمن بیگی زندگی کرده اند نمی توانیم توجیه منصفانه ای برای نقد جنابعالی پیدا کنیم. در پایان امیدوارم جسارت بنده را بخشیده و با راهنمایی های استادانه و ارزشمند خود، ابهامات انباشته در ذهن من و بقیه دوستان حاضر در جلسه را بزدایید. سپاسگزارم
                                                                                                              
                                                با احترام فراوان: مرادحاصل نادری دره شوری ۲۵/۷/۱۳۹۴))

پاسخ اولیه جناب مسعود تاکی که به صورت پیامک دریافت کردم:

(سلام و سپاس. مرقومه شریفه شما را خواندم. از آنجاکه گفته اند:"الکلام یجرالکلام" و نهایتأ دوستیم را با عزیزان قشقایی خودم آشفته کنم سکوت میکنم. بقول بهار :بهتر همان بود که بمانیم هر دوان   تو در دلال خویش و من اندر ضلال خویش! ممنون.)
اما به تصمیم سکوت خود پایبند نمانده و جوابی غیر مستقیم (از طریق یکی از دوستان مشترک) بعلاوه عین مکتوب (حاشیه نویسی شده) مرا عودت نمودند. که تصویر نوشته ایشان را عینا در اینجا قرار می دهم تا قضاوت دیگران چه گوید.




آنچه از جواب پیامکی و همچنین پاسخ مکتوب غیر مستقیم ایشان دست گیر من شد، این است که: الف: جناب تاکی در هر دو نوشته خودشان، بیشتر به حاشیه (مکتوب من) پرداخته اند تا منظور آن.
ب: استاد تاکی نه تنها با کنایه و یا مستقیم مرا مورد تحقیر و توهین قرار داده اند، بلکه در مواردی جمع (عشایری) حاضر در جلسه سخنرانی خود را از توهین بی بهره نگذاشته اند. که تک تک به آن موارد اشاره خواهم داشت.
1. ایشان می فرمایند[10] که در مکتوب من (نگارنده) کلمات (کدخدایان طایفه دلاور..) به جای عبارت (کدخدایان دلاور طایفه...) به کار رفته است. بله درست است اما آن صرفا یک اشتباه نوشتاری است و از این بابت از ایشان پوزش می طلبم. اما نه قصد (زرنگی به زعم ایشان) داشته ام و نه قصد (عدم امانت، باز هم به زعم ایشان). گرچه از شاهد قبلی (مردان غیرتمند دره شوری) هم همان مفهوم مورد نظر ایشان استنتاج می شود و اگر قصد زرنگی و یا عدم امانت در کار بود باشد، می بایستی کلمات آن عبارت هم جا بجا می شدند!
2. ایشان می فرمایند[11] که من (نگارنده) کاربرد نشانه (!) نمی دانم. گرچه من خود را قطره ای هم از بحر علوم ایشان نمی دانم اما اتفاقا آن نشانه را درست بکار برده ام و منظورم این بوده است که حضارِ در جلسه مشتاق شنیدن تجلیل شما از استاد بودند اما نقد شما را شنیدند و این برایشان جای تعجب داشت. (شایان ذکر است در این جلسه هم خیلی از حضار عشایری که بعضا از شیراز و اصفهان و شهرکرد آمده بودند (با سابقه ذهنی که از سخنرانی قبلی حضرتعالی داشتند) حضور مشتاقانه شان صرفا جهت شنیدن سخنان جنابعالی بود!)
3. جناب تاکی می فرمایند[12] که منظور ایشان، (تایید خشونت) بوده و نه (ترویج خشونت). بله در متن نقد ایشان که بعدا به دست اینجانب رسید، (تایید خشونت) نوشته شده است اما این در اصل مطلب تغییری به وجود نمی آورد چون به نظر می رسد کسی که خشونت را تایید کند به طریقی در ترویج آن هم خواهد کوشید. به عبارت دیگر موید خشونت مروج آن هم هست. باید اضافه کنم که نتیجه فعالیت و خدمات استاد بهمن بیگی عکس قضیه را ثابت کرده است. تعلیمات عشایر که زاییده اندیشه های بهمن بیگی است، باعث شد عشایر ایران بخصوص عشایر جنوب که قبلا، پیوسته با هم در جنگ و ستیز بودند، در پرتو آن متحد شوند و جمعی چون یک خانواده صمیمی را تشکیل دهند  طوری که هنوز آن اتحاد و دوستی و صلح، بعد از گذشت دهه ها پا برجاست. این برای هر کسانی که به شرایط ایلاتِ جنوب در مقاطع زمانیِ قبل و بعد از تعلیمات عشایر اِشراف دارند و یا بخشی از زندگی خود را در ایل گذرانده اند، چون آیینه روشن است.
4. آقای تاکی اظهار می دارند[13])چگونه برای رضای دل جمعی، سخنی که مورد قبول بنده نیست بپذیرم؟) در مکتوب من کلمه یا جمله ای نیست که در آن از ایشان پذیرفتن سخنی را خواسته باشم. من صرفا از ایشان تقاضا کرده بودم که با توضیحات استادانه خودشان، ابهامات ایجاد شده در ذهن من و حضار (عشایر) در جلسه را مرتفع نمایند.
5. ایشان می فرمایند[14] :" خوب چرا........ یکبار تنها دو مورد آن نکات فراوان اشاره نکنم. این حق من بود و از آن دفاع می کنم و خطاب به دوستانی که شاید یک بار هم آثار ایشان را نخوانده اند و به من اعتراض می کنم (شاید می کنند باشد) می گویم به قول.......... (شمس تبریزی) شما را هنوز اهلیت گفت نیست، کاشکی اهلیت شنودن بودی!"
اولا: من در نوشته خودم جایی ایشان را از حق نقد منصفانه  منع نکرده ام. همان طور که ایشان نقد را حق خود می دانند، من و حضار دیگر هم حق داریم اظهار نظر نمایم.
ثانیا: من مانده ام و واقعا نمی دانم چرا این استاد اهل ادب، چنین شمشیر را از رو می بندند و مخاطبین خود را بی سوادِ آثار استاد بهمن بیگی می پندارند و این چنین بی محابا نگارنده را بخصوص و جمع عشایر (معترض به نقد ایشان) را بطور اعم، از اهانت بی بهره نکرده و (اهل گفت) نمی دانند و به (اهل شنودن) اندرز می دهند!؟
جناب تاکی، شاگردان مکتب بهمن بیگی وقار و متانت و منطق را در مکتب ایشان آموخته اند و به خود اجازه تحقیر دیگران و یا توهین به آن ها را نمی دهند و سعی می کنند در قلمی که از استاد خود به ارث برده و زبانی که از او به هدیه گرفته اند، پیرو او باشند. جهت اطلاع جنابعالی عرض می کنم که اینجانب تنها جهت نگارش کتاب (رمز توفیق) تک تک کتاب های استاد را چندین بار به دقت مطالعه و زیر و رو کرده ام. مطمئن هستم بقیه دوستانِ گلایه مند از نقد شما هم بار ها آثار استاد بهمن بیگی را مطالعه نموده اند.
ایشان در انتهای مکتوب خودشان به دوست مشترک مان تاکید می فرمایند که (.....سخن یا نامه را به هر زبان و عنوانی که صلاح بدانید به اطلاع جناب نادری یا عزیزانی که از سخن بنده گلایه مند هستند برسانید......).
6. من منظور جناب تاکی را از بیان عبارات (....این نکته روشن می شود که متاسفانه استاد بهمن بیگی ادیب و معلم شریف خلاف همه شواهدی که از قبل از اسلام تا حال بوده و هست به جامعه طبقاتی و عشق و ازدواج درون طبقه دورة فئودالی اندیشیده اند[15]...) متوجه نشدم. مطلبی ای که می توانم در این رابطه به آن اشاره کنم این است که بهمن بیگی کلانتر زاده ای بود که کلانتری نکرد. در نوشته هایش روابط فئودالی را زیر سئوال برده و خدماتش نه تنها در مسیر تایید این طرز تفکر نبوده بلکه عملا در تقابل با آن قرار گرفته است گرچه کسی را مستقیما مورد حمله قرار نداده است و با کلانتران و خوانین رابطه خصمانه ای نداشته است. ایشان عامل اصلی فقر و فلاکت و بی پناهی و در به دری عشایر را بی سوادی دانسته و در ریشه کنی آن گام برداشته است. شاهد با سوادی این اقشار و رهایی آن ها از روابط ظالمانه آن زمان هستیم (آفتاب آمد دلیل آفتاب). اما در ارتباط با تایید ازدواج درون طبقاتی همین بس که ایشان در ازدواج فرزندان خود بخصوص در مورد دخترانش، به این طرز تفکر پایبندی نشان نداده اند.
پایان مطلب این که گرچه من در نوشته ام، در خواستم این بود که جواب ایشان را دریافت کنم و این (مستقیم یا غیر مستقیم) حاصل شد اما به حضور جناب تاکی معروضم که کسی که جسارت طرح سئوال را دارد، بی شک شهامت شنیدن جواب را هم خواهد داشت حتی اگر به مذاقش خوش نیاید. بنابر این بهتر بود مستقیم پاسخ می دادند.
نکته آخر اینکه جناب تاکی در پایان مکتوب خودشان چنین می نویسند:" .....من آن جمع را داناتر از این نکته گیری های نابجا می دانستم.....)
به نظر می رسد به زعم جناب تاکی، دانا کسی است که بشنود و دَم بر نیاورد و به قولی در ضلال خود بماند.
 نمی دانم، شاید هم اشتباه می کنم!
اما من سعی می کنم با سئوال کردن از (ضلال) بیرون آیم اما (دلال) جناب تاکی را هم نمی پسندم.
                                               مرادحاصل نادری دره شوری

 


۱ رمز توفیق ص ۲۶۸
۲ متن نقد آقای تاکی بعدا به دستم رسید. لذا مطلب من با استناد به صحبت ایشان در انجمن تنظیم گردیده است.
۳ منطور ایشان (مرادحاصل نادری) می باشد
۴ در متن اصلی اشتباها (کدخدایان طایفه دلاور...) نوشته شده بود که در این متن اصلاح شده است
۵ بخارا من ایل من ص ۱۰۷ انتشارات نوید شیراز ۱۳۸۹
۶ همان ص ۹
۷ همان ص ۱۰۷
۸ عرف و عادت ص ۸۲
۹ به اجاقت قسم صفحه ۷۵
۹۱۰ بند ۵ از پاسخ آقای تاکی
۱۱ بند ۲ ار پاسخ آقای تاکی
۱۲ بند یک پاسخ آقای تاکی
۱۳ بند سه پاسخ آقای تاکی
۱۴ انتهای بند ششم پاسخ آقای تاکی
۱۵ نقل از متن نقد جناب تاکی

هیچ نظری موجود نیست: