۱۳۹۴ تیر ۱۴, یکشنبه

سپاس نامه یک عشایر زاده



صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را                         تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد        وین بشاشت که تو داری همه غمها بزداید
                                                                                        "سعدی"
درود بر ایل قشقایی که قرن ها صبر کردی! سپاس، محمود خان که ناملایمات روزگار پیرت (پیر فلک) کرد. تشکر از خجسته بی بی (مادر گیتی)، که آل را بر نتافتی و محمد را هدیه آوردی. بخت و اقبال، از تو هم ممنونم که این بار، یارم بودی و این سه نازنین را علی رغم میل باطنی ام به تبعید فرستادی! خانه گِلی و مامور آگاهی تهران، گرچه دلم راضی نبود که محمد را آزار دهید اما ندانسته کاری کردید که او با دردهایم آشناتر شود. با سرمای زمستانم بلرزد و با گرمای تابستانم عرق بریزد. دزدِ لباس، تو هم بی تاثیر نبودی چون محمدِ ناز پرورده به گشادی و بلندی لباسم پی برد و تحقیرم را به چشم دید. می ستایم ترا حسین خان دره شوری، که محمد را به شوقِ درس مشوق بودی. مدرسه ابتدایی علمیه، تو تحقیر مرا به رخ محمد کشیدی غافل از این که او هم ایلی من است و غیرت ایلی اش تحقیر مرا بر نمی تابد. قهرمان خان، مرحبا که دست محمد را رها نکردی تا بماند و درس بخواند. دادگستری ساوه و دزفول و بانک ملی، خوب کاری کردید و انتظارات بلند پروازانه محمد را بر نیاوردید تا ماندگار تان نشود. اما نادر خان درود به برادریت، این نامه تو بود که حرف آخر را زد و محمد را به ایلش برگرداند تا اجاق ایلش را بوسه زند و با او عهد ببندد که هرگز تنهایش نگذارد. اما نمی دانم اگر قوای آلمان شکست نمی خورد، محمد کجا بود و من چه سرنوشتی داشتم. ولی خوب شد شکست خورد و اسب محمد هم در لیست تلفات آن قرار گرفت تا سوار بر اسبِ سمندِ خودش، بدون هراس و با اطمینان خاطر خود را با موج های خروشان قره قاج (که می خواست خشمش را از عزیمت او به ینگه دنیا به نمایش گذارد) در آویزد.  نازم سمند با وفایش را که (مطمئن به بازگشت وی بود) با شهامت و شنا کنان او را به ساحل نجات رسانید.
گردنه "وِرا" لار از تو گله مندم که با گردنه گیرانت قالیچه خوش نقش و نگار محمد را به یغما بردی تا به او وانمود کنی که قره قاج جای ماندن نیست. زهی خیال باطل!
 آفرین بر اِلب و هُودسن که دام تان را از پیش پایش برچیدید تا قره قاجِ خودمان را چیز دیگری بداند و همچنان دل در گرو آن داشته باشد. جوشان باد چشمه های زلال و پایدار باد طبیعت زیبای ییلاق. خروشان باد قره قاجِ همیشه روانِ قشلاق که از آسمانِ رویایی ینگه دنیا، بر زمینِ واقعیتِ کوه و دشت ایلش کشاندید و پا گیرش کردید. درود بر رودکی که شعر و چنگ تو با محمد همان کرد که با ابو نصر، سلام بر عشقِ زبانه کش که اسیرش نمودی.
تعظیم بر تو محمد و کرنش در برابر همت بلندت و گام های استوارت که چادر سفید دبستان های عشایری را (چون ستاره های درخشان) در میان چادر های سیاه (چون آسمان ایلم)، برپا نمودی و الفبا را درونش کاشتی. سپاسگزارم یاران همیشه همراه ایشان، شهبازی، رزم جویی ها، فریدونی ها، نادری ها، یوسفی ها، قائمی ها و...... شما ها باغبانان خبره الفبایش بودید.
باز هم تعظیم بر تو بهمن بیگی که دستم بگرفتی و پا به پا بردی تا از ساحل تاریکی و فقر و فلاکت به کرانه روشنایی و  آرامش و عزّت رهنمونم باشی! تو هر آنچه خود داشتی بر من روا دانستی. مرحبا بر این سخاوت و انسانیت. نسل من از چشمه کرامت و خدمات تو سیراب شد. ای کاش ده سال، فقط ده سال دیگر چادر های سفید تو راست قامت می ماندند! نماندند و ورق برگشت!
 اما  بهمن بیگی تو بمانند اندیشه ات، محدود به یک نسل و دو نسل نبودی و نیستی. تو متعلق به آیندگان هم بودی و هستی. باید زنده می ماندی و رسالت خود را تکمیل می کردی!
                                         --------------------------------------------------------------------------------
غلام محمدی، که به راستی محمدی هستی متشکرم. بیژن مرادی، که رسم مریدی را به نحو شایسته انجام دادی از تو هم سپاسگزارم. شما دوستان جنوبی بودید که به رسم عیاران زمان، بهمن بیگی را از مهلکه حتمی رهانیده و در دیاری دیگر به یاران شمالی اش سپردید.
درود بر شما محترمین، عبدالعلی منتظمی و همسر مهمان نوازت که پناه دادید بهمن بیگی را، که خود پناهگاه بی پناهان بی شماری بود. پناهش دادید تا قرار گیرد بعد از فرارها.
سلام بر تمامی کسانی که قبل و بعد از این قرار، دغدغهِ جانِ بهمن بیگی را داشتید و بی کار ننشستید، چون عبدالله خان، دکتر سعیدی، نصرت نوح و همسرش پری و خسرو شاهانی و درایه و........
درود تان باد آیت الله موسوی اردبیلی و آیت الله مهدوی کنی، که نگاه تان به سعادت بهمن بیگی بود نه به سعایت بدخواهان وی.
شما بودید که با فرمان خود (بهمن بیگی خدمات شایانی به عشایر ایران کرده است. احدی حق مزاحمت ایشان را ندارد) آرامش و قرار را به کسی برگرداندید که خود منشاء آرامش و قرار میلیون ها انسان نگران و بی قرار بود.
درود بر شرف و غیرت و انسانیت همه شما که زندگی دوباره به بهمن بیگی  دادید که سزاوارش بود. باعث شدید نام او تا ابد ماندگار گردد.
 تعظیم دوباره و کرنش همیشگی در برابر تو بهمن بیگی بزرگ، که در دوران تولد دوباره ات، مثل همیشه بیکار ننشستی و به یاد ایل و فرزندان ایلت و پاسداشت خدمات دوستانت، گنجینه ای گرانبها ( بخارای من  ایل من، اگر قره قاج نبود، به اجاقت قسم، طلای شهامت) به گنج قبلی خود ( عرف و عادت در عشایر فارس) افزودی و به نسل های آینده هدیه کردی. اگر نبود گنجینه ات، شاید به سرنوشت تعلیمات عشایر دچار می شدی! شاید نسل های بعدی با نام تو و کار تو آشنا نمی شدند!
هزاران درود و سلام به واپسین یاران بهمن بیگی که در سال های آخر حیات پر برکت او، سعادت آن را داشتید که در کنارش بمانید و چون اعضای صمیمی یک خانواده، پرستارش باشید و نهایت قدرشناسی را ادا نمایید. درود تان باد عاشقان مکتب بهمن بیگی که با قلم و قدم تان، زبان و بیان تان، نظم و نثرتان و کتاب های تان او را و مکتب انسان سازش را مکتوب نمودید و برای نسل های آینده به یادگار گذاشتید.
                                                                                                                                                                                                                              مرادحاصل  نادری دره شوری خرداد۱۳۹۴ 

هیچ نظری موجود نیست: