۱۳۹۴ آذر ۲۲, یکشنبه

بهمن بیگی در انحصار هیچ کس نیست



بهمن بیگی در انحصار هیچ کس نیست
مدتی پیش مقاله ای تحت عنوان (کلانترزاده ای که کلانتری نکرد) نوشتم و در صفحه فیسبوکم گذاشتم. مورد استقبال دوستان زیادی قرار گرفت. یکی از دوستان آن مقاله را در یکی از صفحات قشقایی به اشتراک گذاشت. باز تعدادی استقبال کردند. تعداد کمتری هم نه تنها نپسندیدند بلکه به من بد و بیراه هم گفتند. گروه اول یا از دانش آموختکان مکتب بهمن بیگی بودند یا از فرزندان آن ها. تعدادی هم اصلا عشایری نبودند اما استاد بهمن بیگی را می شناختند و به خدماتش ارج می نهند. خیلی از آنها را ندیده و نمی شناسم. گروه دوم کلانترزاده نبودند اما از صحبت هایشان مشخص بود که از فرزندانِ قره نوکرانِ اندک کلانترانی هستند که با برنامه تعلیمات عشایر میانه خوشی نداشتند. به نظر می رسید این مخالفانِ مقاله کسانی هستند که یا در کنکور دانشسرا و یا آزمون دبیرستان عشایر نمره نیاورده بوده اند و البته بهمن بیگی هم زیر بار شفارشات اربابان آنها نرفته بوده است!
مخالفت این افراد برایم غیر مترقبه و دور از انتظار نبود و اصلا هم ناراحت نشدم. اما در نظرات زیر مقاله به نظر شخصی برخوردم که اولا کلانتر زاده و مباشر زاده و یا حتی کدخدا زاده هم نبود. ریشه در قشر فقیر جامعه عشایر دارد. از دانش آموختگان ممتاز دبیرستان عشایری است. از دوران دانشگاه ایشان را می شناسم. دوست و هم طایفه هستیم. در اوایل انقلاب (چون خودم) از مخالفان سرسخت نظام ارباب و رعیتی بود و سایه کلانتران را با تیر می زد!
زمان گذشت. من معلم شدم. ایشان با توجه به رشته دانشگاهی اش به شغل نان و آب داری رسید. بقول امروزی ها وضع مالیش توپِ توپ شد. خدا را شکر، حسرت ثروتس را نمی خورم اما از کامنتش شاخ در آوردم!
قبل از این که به متن نطر ایشان بپردازم، اشاره می کنم که ایشان الان با همان کسانی که سایه شان را با تیر می زد بیشتر دمخور است تا دوستان هم طبقه (قبلی اش). و خود را از ارادتمندان استاد بهمن بیگی هم می داند. البته من هم با کلانتران و کلانتر زادگان فرهنگ دوست میانه خوبی دارم و دوست هستیم. خوشبختانه روابط مان دوستانه است و ارباب و رعیتی نیست. اصلا رابطه ارباب و رعیتی بعد از انقلاب از بین رفته است. بگذریم، اما در عین حال ضمن احترام به کلیه بزرگان ایل، تنها خود را وامدار استاد بهمن بیگی و مکتب انسان ساز ایشان می دانم. حاضر نیستم جهت خوشامد دیگران از سهم بهمن بیگی کم بگذارم!
این دوست من در کامنت خود مطالبی را نوشته بود اما جملاتی که منقلبم کرد و نزدیک بود شاخ در بیاورم! این چنین بود:" فلانی که شاگرد بهمن بیگی نیست. سرِ خود گروهی را برای استاد باز کرده است. اجازه از (خانواده استاد) ندارد."
تنها جوابی که من در پاسخ این دوست عزیزم گذاشتم تابلویی است که اگر پیدا کردم، در ادامه خواهم گذاشت.
و اما به نظر من:
۱.  شاگرد معلمی بزرگ بودن لازمه اش این نیست که حتما (فیزیکی) سر کلاس درس او بنشینی بلکه پیرو اندیشه او بودن و لذت بردن از مکتبش خواه و نا خواه افتخار شاگردی آن معلم را نصیب شخص می کند.
۲. قدر شناسی از خدمات انسان بزرگی نیاز به کسب اجازه ندارد (گرچه من اجازه شفاهی) برای باز کردن گروه فیسبوکی را داشته و دارم و حتی عضوی از خانواده استاد در گروه حضور دارند و اعتراضی تا کنون نداشته اند.
۳. من هم خوشه چین مکتب استاد بوده و تحصیلات ابتدایی را در دبستان های عشایری تحصیل کرده ام.
۴. این دوست عزیز من فکر می کند چون ایشان علاوه بر شش سال دوران ابتدایی، شش سال مفت و مجانی در دبیرستان عشایری تحصیل کرده و چهار سال تحصیلات دانشگاهی اش هم با هزینه تعلیمات عشایر بوده، پس فقط ایشان افتخار شاگردی استاد را دارند!
دوست عزیزم، گستره استادی و بزرگی بهمن بیگی آن قدر وسیع هست که تمامی علاقمندان مکتبش در آن جای می گیرند. نگران مباش جایت تنگ نمی شود!
بهمن بیگی در انحصار دبیرستان عشایری، تعلیمات عشایر، ایل قشقایی، ایلات جنوب، عشایر ایران و حتی کشور ایران نیست. ایشان یک شخصیت ملی و جهانی است. ایشان به انسان و انسانیت متعلق است. ایشان خورشید است که نمی تواند فقط برفرد خاصی بتابد! ایشان چون باران است، بر همه می بارد! هیچ فرد یا گروهی را توان آن نیست که به نفع خودش مکتب او را و شخصیتش را مصادره کند! هیج فرد یا گروهی نمی تواند مدعی شود که فقط او یا گروه او محق هستند قدرشناس این انسان بزرگ باشند و دیگران را از این موهبت منع نمایند. در پایان مخاطب من صرفا آن دوست عزیز است و الا می دانم و مطمئن هستم که ۹۹ درصد شاگردان مکتب انسان ساز استاد مثل آن دوست عزیز فکر نمی کنند. اما من صد در صد (همه) آنها را دوست دارم و خدمت تمامی آنها ارادت دارم چون بوی بهمن بیگی را با خود دارند!
 دوصد گفته چون نیم کردار نیست!

هیچ نظری موجود نیست: