۱۳۹۲ آذر ۱۱, دوشنبه

شیوه نوین آموزش در مکتب استاد بهمن بیگی



شیوه نوین آموزش در تعليمات عشایر
درس معلم ار بود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
                                   (سعدی)
بهمن بیگی تقریبا تمامی زندگی خود را وقف کار ارزشمندش کرده بود. فعالیت خود و همکارانش محدود به ساعات و روز های کاری رسمی نبود. روز تعطیل و غیر تعطیل معنی نداشت. به کار معمولی و نتیجه معمولی قانع نبود. عاشق بهترین ها بود. در انتخاب ها و گزینش ها نهایت دقت را مد نظر داشت.  مراقب کار ابواب الجمعی خود بود و تنها به بخشنامه ها اکتفا نمی کرد. به بهترین نحو ممکن در خدمت بچه های ایلات و عشایر بود. ازتبعیض گریزان بود و امور دستگاه تعلیمات عشایری او منظم و مرتب بود.
شیوه آموزش نوباوگان در کشور های مختلف در طول قرن های متمادی تغییرات بسیار به خود دیده است. بالا رفتن سطح آگاهی جامعه، رشد صنعت و تکنولژی، شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی از عوامل موثر در این تغییرات به شمار می رود. علاوه بر شرایط عمومی فوق، هر کشور و هر ملت و هر قوم درون یک ملت نیز شراط خاص خود را دارد.
 در صورتی که شیوه آموزش بومی شود و با اوضاع قوم متناسب گردد، نتیجه مطلوب تر خواهد بود. شیوه تدریس در شهر ها و روستا ها حداقل در زمان بهمن بیگی، برای ایلات وعشایر مناسب نبود. در شهر ها مدارس ثابت و دارای ساختمان و میز صندلی بود اما در مدارس عشایری این امکانات وجود نداشت. ایل یک جا نشین نبود. درحال کوچ بود. هرفصلی از سال در مکانی و هرماه و گاهی حتی هر هفته و هر روز در جایی دیگر. عشایر به دنبال تعلیف دام خود بود و این اجازه سکونت در مکانی ثابت را برای او غیر ممکن می ساخت. شاید همین مسئله هم بهانه ای شده بود برای اصرار دولتی ها که ایل باید اول اسکان داده شود و سپس به فکر با سواد کردن ایلیاتی ها افتاد. 
در ایلات جنوب، خوانین مقتدر و بعضی از کلانتران مکتب دارانی داشتند که فرزندانشان به شیوه سنتی خواندن و نوشتن و قرائت قرآن و گاهی حساب سیاق می آموختند. این مکتب داران در بعضی از تیره ها و طوایف مختلف هم حضور داشتند و افرادی که از لحاط مالی دستشان به دهانشان می رسید فرزندان خود را به مکتب می فرستادند. اما مکتب ها از انضباط و تداوم برخوردار نبودند. نظارتی وجود نداشت. ازامتحان و کارنامه و تصدیق خبری نبود. مکتب داران متولی رسمی و دولتی نداشتند. سواد کافی نداشتند و آموزشی در مورد تدریس ندیده بودند. کارشان صرفا تدریس نبود. ضمن تدریس، کارهای معمول ایلی (دامداری) را هم انجام می دادند. حقوق آن ها توسط والدین دانش آموزان پرداخت می شد. و در اکثر موارد به علت عدم توانایی اولیا در پرداخت حقوق مکتب داران و یا بروز شورش ها و جنگ و ستیز مکتب ها تعطیل می شدند.
مقاله "طریق نجات" را می توان "منشور تعلیم و تربیت " جهانی مکتبِ بهمن بیگی دانست.  ایشان خود آن مقاله را "شاه مقاله" نامیده است:«..... من یک کتاب دارم کتاب آخرم، شاه مقاله ای دارم تو طلای شهامت اسمش را گذاشتم طریق نجات....»[1].او در این مقاله بی نظیر به مشکلات دستگاه های تعلیم و تربیت جهان تاخته است. جنگ و ستیز و خونریزی ها را نتیجه تعلیم و تربیت نا صحیح دانسته و صلح و آرامش را نتیجه تعلیم و تربیت درست و ارج نهادن به معلم می داند: « تعلیم و تربیت امروز جهان، ما را به سوی جنگ های بزرگ دیگری می کشاند. نگاهی به سلاح های جهان، از بمب های ویرانگر بزرگ، تا اسباب بازی های کوچک کودکان، نشان می دهد که ما با شتابی عجیب، فاصله بین گلستان حیات و گورستان نیستی را می پیماییم. دنیای ما دنیای جنگجویان، غارتگران و فاتحان است. افتخارات بزرگ گیتی نصیب ماجراجویان، دیوانگان و خونخواران می شود. کار انسان ستمدیده و ستمکش، در نتیجه نقایص دستگاه های تعلیم و تربیت، به جایی رسیده است که در اغلب نقاط جهان، پدران و مادران، نام های جنگجویان خون آشام را برای فرزندان خود انتخاب می کنند.......این قساوت ها و ستم ها همه از کمبودها و اشتباهات تعلیم و تربیت، سرچشمه می گیرد. باید فلسفه کنونی آموزش و پرورش گیتی، زیر و رو شود. باید به فیلسوفان گذشته درود بفرستیم و در انتظار بزرگان دیگری باشیم.... »[2]
بهمن بیگی در این مقاله پر محتوای خودش به دلایل این نا به سامانی های تربیتی و آموزشی دنیا اشاره می کند و یکی از مهمترین آن ها را کم توجهی به مقام رفیع معلم و عدم دقت در گزینش معلمین واقعی می داند. او معتقد است که معلمین باید از بین باسواد ترین، هوشمندترین، با استعدادترین و علاقمندترین افراد انتخاب شوند. باید به معلمین بیش از سایر تخصص های پر طمطراق ( مهندش، پزشک، وکیل و....) عزت و احترام قائل شد.
او در ادامه مقاله اش می نویسد:«....در هیچ یک از کشورهای گیتی، احترام و عزت معلم، به اندازه افسر، مهندس، طبیب، بازرگان، کشتی گیر، دونده، قاضی، وکیل عدلیه، دلال و سیاستمدار نیست. جهان و اولیای جهان، باید هوشمندترین فرزندان خود را برای آموزگاری، دبیری و استادی اطفال خود برگزینند. هنگامی که شغل نجات بخش معلمی، نتواند هوش ها، قریحه ها و استعداد ها را جلب و جذب کند، کار به همین جا می کشد که کشیده است.»[3]
بهمن بیگی تاریکی ها را می نمایاند اما در تاریکی ها نمی ماند. او در این تاریکی ها شمع روشن می کند و درمان و چاره را هم نشان می دهد:« به هر حال، باید دست به دامن معلم برگزیده و هوشمند شویم. او را خشنود و راضی نگاه داریم و از شمار معلمانی که این شایستگی ها را ندارند بکاهیم و آنان را به کارهای دیگر بگماریم و به خاطر داشته باشیم که در امر تعلیم و تربیت، ارزش کیفیت، به مراتب بالاتر از کمیت است. نداشتن مدرسه، بی زیان تر از داشتن مدرسه عاطل است. کیفیت کم و مطلوب، بهنر از کمیت زیاد و نامطلوب است. مدرسه ای که کار نمی کند و کارنامه می دهد، مدرسه ای که به تعصب دامن می زند، مدرسه نیست، زندان کودکان است. چه بهتر، که فرو ریزد و زندانیان کوچک و خردسال را آزاد سازد.»[4] 

بهمن بیگی از تحصیلات دانشگاهی برخوردار بود. با شیوه تدریس در مدارس شهری آشنا و به شرایط زندگی عشایر بخوبی آگاهی داشت. او در شروع کار برای باسواد کردن افراد فامیل، مکتب داری را به کار گرفت. او را راهنمایی می کرد. به او در تدریس یاری می داد و بر کارش نظارت داشت. نتیجه کار را برای شروع مفید تشخیص داد. او می دانست که اگر این مکتب داران کم سواد آموزش های لازم را ببینند و امکانات ساده ای مثل چادر مدرسه، تخته و گچ در اختیار داشته باشند. از حقوق معینی برخوردار باشند و کارشان فقط آموزش کودکان باشد نتیجه کار مطلوب خواهد بود.
مهمتر از همه این ها، بهمن بیگی معتقد بود که به جای اسکان ایل جهت دایر کردن مدرسه می توان مدرسه را به ایل برد و با شرایط ایل وفق داد. به جای مدرسه ثابت، مدرسه سیار برپا نمود که همراه ایل کوچ کند و همراه ایل باشد. او در فکر بومی کردن شیوه آموزش بود.
این مدارس سیار و ساده و قابل حمل هم متولی می خواست. نیاز به تدارکات داشت. نیازمند این بود که تحت نظارت ارگان معینی فعالیت نماید. نتیجه کار ارزیابی گردد. راهنمایی های لازم به عمل آید. آموزش های مناسب به معلمین داده شود. کار و حقوق آن ها تضمین گردد. بهمن بیگی به همه این مسائل آگاه بود. او به سبب عشقی که به ایلش داشت و درد ایل و عشایر را خوب می شناخت، درمان این درد تاریخی را در با سواد کردن کودکان عشایر می دانست و مصمم بود کاری در این راستا انجام دهد، لذا آستین ها را بالا زد. او منتظر نماند تا امکانات لازم فراهم شود. سازمانی پیدا شود و هزینه های مربوطه را تقبل نماید و راه ها را صاف کند. سعی داشت خود مسیر را هموار نماید و موانع مسیر را از پیش پا بردارد. از خود مایه گذاشت. از بزرگان طوایف و کلانتران استمداد طلبید. تلاش نمود زمامداران فرهنگی و نظامی و سیاسی را با خود همراه نماید. در مقابل دشواری ها و سنگ اندازی ها و مخالفت ها و حسادت ها خم به ابرو نیاورد. قدم به قدم جلو رفت. نا امید نشد. ایمان به کارش حرف نداشت. از حب و بغض ها نهراسید و دلیرانه پایداری کرد.[5]
او صبور بود. فرصت آزمون و خطا را هم به مسئولین می داد. اگرچه  به کارش و شیوه اجرای آن ایمان داشت اما برای قانع کردن مسئولین مربوطه پیشنهادات آن ها را هم تجربه می کرد. مثلا در مورد به کار گیری معلمین دیپلمه شهری یا روستایی، بهمن بیگی می دانست این گروه به علت نا آشنایی با شرایط زندگی عشایر و سختی های آن، نمی توانند در آموزش فرزندان عشایر مفید واقع گردند اما اصرار نکرد و بعد از کمتر از شش ماه مسئولین متوجه عدم کارایی این گروه شدند.
نهایتا طرح آموزش عشایر تصویب گردید و بهمن بیگی این اجازه را یافت که دانشسرای عشایری را تاسیس نماید و از بین کم سوادان و مکتب داران عشایری عده ای را طی امتحان و مصاحبه انتخاب نماید. این کم سوادان ایلی طی یک دوره کوتاه مدت (دوازده ماهه) آموزش های لازم و اولیه را در دانشسرای عشایری می دیدند و در لباس مقدس معلم عشایری به ایل باز می گشتند و وظیفه سوادآموزی کودکان عشایر را به عهده می گرفتند. به دنبال آن دبیرستان شبانه روزی عشایری و دیگر موسسات تعلیمات عشایر پا گرفت. آنچه که باعث موفقیت سیستم آموزش عشایر در سوادآموزی کودکان عشایر گردید مدیریت بی نظیر و شیوه کارکرد و تدریس معلمین و همچنین نوع گزینش آن ها (بخصوص انتخاب معلمین) بود. او معتقد بود که اگرمعلم از کارش راضی باشد، از روحیه کاری برخوردار بوده و موفقیت او حتمی خواهد بود و دانش آموزان از او روحیه خواهند گرفت.
نظام تعلیمات عشایر و در راس آن بهمن بیگی را عقیده بر این بود که کسی را باید به کار معلمی گمارد که به شغل معلمی افتخار نماید. نه اینکه از بین گزینه های مختلف شغلی از جهت در ماندگی به سوی معلمی روی آورده باشد. معلم باید از شغلش راضی باشد. معلم عشایری می بایستی به راحتی خود را با شرایط زندگی سخت عشایری وفق می داد. او بایستی با عشایر بتواند به راحتی در آمیزد. با آن ها بجوشد. با فرهنگ و شیوه زندگی آنها آشنا باشد. محل کار و محل زندگیش یکی باشد.
                          لوازمی که یک معلم عشایری با خود داشت

این خصیصه ها تنها و تنها در جوانان خود ایل و عشایر یافت می شدند. مدارس ایلی هم ویژگی های خاص خود را داشت. مدرسه عشایری سیار بود. جای ثابت و آدرس مشخصی نداشت. آدرس مدرسه ها محل اتراق بنکوهای آن مدارس بود. دانش آموزان تفاوت سنی فاحش داشتند. کودک و نوجوان و جوان درکنار هم زیر یک چادر درس می خواندند. مدرسه عشایری مختلط بود. به همین دلایل، ایلی بودن یکی ازشرایط  لاینفک پذیرش در دانشسرای عشایری محسوب و به اصلی مورد قبول تعلیمات عشایر مبدل گردید.[6]
در مورد گزینش معلمین، امتحان کتبی میزان سواد علمی آن ها را می سنجید که مهم بود اما از نظر بهمن بیگی و دست اندرکاران دستگاه تعلیمات عشایر تعیین کننده نبود. امتحان شفاهی(مصاحبه) بود که میزان درد آشنایی و تاب و تحمل زندگی سخت عشایری امتحان دهندگان را می سنجید.
در این مورد بهمن بیگی می نویسد:«در این مصاحبه طولانی، رفاه دیدگان، آقا زادگان، ناز پروردگان، سینما رفتگان، هنرپیشه شناسان و انگشتر بدستان پیروز نمی شدند. بسیاری از داوطلبان با وقوف بر این اوضاع و احوال شکل و شمایل خود را کارگری می کردند، لباس کهنه می پوشیدند. مدرک داران مدارک بلند بالای دبیرستانی خود را پنهان می داشتند. دیپلمه ها، دیپلم هایشان را نشان نمی دادند.»[7]
لازم به توضیح است که این حساسیت های دستگاه تعلیمات عشایر اصلا به معنی مخالفت با دیپلم و دیپلمه و یا سینما و هنر پیشه ها نبود بلکه علت این بود که رفاه دیدگان و دیپلمه ها و سینما رفته ها و ناز پرورده ها مفتون مظاهر شهری شده بودند و زندگی سخت ایلی را بر نمی تافتند و به کار گیری آنها در آموزش کودکان ایلی کاربردی نداشت و قبلا هم تجربه شده بود. انتخاب نام "کتاب به اجاقت قسم" در همین رابطه است و قلم روان بهمن بیگی با زیبایی خاصی این موضوع را بیان کرده است.[8]
این شیوه گزینش سبب می گردید از بین باسواد ترین متقاضیان، درد آشنا ترین و کم توقع ترین و علاقمندترین و نیازمند ترین آن ها انتخاب گردند. افراد برگزیده شده، وقتی به لباس معلم عشایری ملبس می شدند از کسانی بودند که شب و روز، جمعه و پنجشنبه و روز و شب نمی شناختند و با علاقه وصف ناپذیر با شوق و ذوق فراوان و صمیمیت توصیف نشدنی و کمترین توقع، فرزندان عشایر را سواد و معرفت و از خود گذشتگی می آموختند.
این معلمین مکان و محل خدمت برایشان مطرح نبود. تمامی مناطق عشایر نشین خانه آن ها بود. سردی و گرمی هوا و چادر سیاه و سفید و کپر و .... نقشی کاهنده در میزان کار و تلاش آن ها نداشت. این مسائل برای آن ها تازگی نداشت. با این شرایط سخت بزرگ شده بودند. اما نتیجه کار بسیار چشم گیر و اعجاب برانگیز بود طوری که بعضی از مسئولین رده بالا مجذوب آن می شدند و تقاضا می کردند که تعلیمات عشایری مسئولیت آموزش فرزندان مناطق عشایری قلمرو آن ها را بپذیرد.
نامه و تقاضای استاندار سیستان و بلوچستان[9] نمونه بارز آن است که در آن ضمن اشاره به میزان  شوق و ذوق و صمیمیت و ایمان به کار معلمین عشایری و کیفیت بالای پرورش فکری و روحی دانش آموزان آن ها، از بهمن بیگی تقاضا می کند معلمینش را جهت آموزش فرزندان بلوچستان به آن استان گسیل نماید.
 عده ای هم آن را تبلیغات می دانستند. علاقمندی گروه اول این مسئولین باعث شد تعلیمات عشایر پا را از عشایر جنوب فراتر نهد و تمامی مناطق عشایر نشین از آذربایجان گرفته تا کردستان، لرستان و بختیاری و بلوچستان و کرمان و گلستان را زیر بال و پر مهربان خود گرفته و سوادآموزی کودکان عشایر سراسر کشور را متقبل گردد.
در پی مخالفت و حسادت گروه دوم، هیئتی معتبر مرکب از استادان تعلیم وتربیت کشور و استادان دانشگاه ها ماموریت یافتند تا فعالیت های نظام های چهارگانه آموزش ابتدائی در شهرها، روستا ها، سپاه دانش و تعلیمات عشایری را از نزدیک بررسی و نتیجه را به ارگانهای مربوطه گزارش دهد. در این گزارش مدارس عشایری، هم ردیف بهترین مدارس ممتاز کشور قلمداد گردید.[10]
در مجله ای این نوشته نظرم را جلب کرد:«در سال ۱۳۳۰ تحقیقی توسط دانیل لرنر، (محقق و خاور شناس آمریکایی) در خیلی از کشور ها انجام شده که ایران هم جزء آن بوده و طی آن پذیرش علم و نوآوری را در خیلی از کشورها بررسی کرده و ایران از این لحاظ آخر شده ولی بعد از بنا نهادن مدرسه عشایری، لرنر این مدارس را تقریبا به معجزه شبیه کرده و گفته نتیجه فکر بکر بهمن بیگی بوده و در آفریقا و اروپا و حتی افغانستان چنین طرح هایی بوده ولی به نتیجه ای نرسیده
بهمن بیگی به این موضوع اشاره دارد و می گوید که به این دلیل من نتیجه گرفتم که آدم سمجی بودم و همیشه فقط یک کار را دنبال می کردم…………..»[11]
نکته دیگری که باعث موفقیت روز افزون تعلیمات عشایر و شیوه نوین آموزش آن گردید، این بود که کار و تدریس معلمین مورد نظارت دقیق و مستمر قرار می گرفت. معلم فعال، مورد تشویق و قدردانی گفتاری و عملی قرار می گرفت. محصلین مدارس موفق به دانشسرا آورده می شدند و نتیجه کارمعلم  به دیگر همکارانش نشان داده می شد. این نکته دو نتیجه موثر به همراه داشت. یکی اینکه باعث افتخار و غرور معلم و دانش آموزانش می شد. دوم اینکه معلمین دیگر از او تجربه می آموختند.
علاقه شدید بهمن بیگی به بازدید مستمر از تک تک مدارس عشایر واعزام راهنمایان تعلیماتی مجرب و با تجربه یکی دیگر از رموز و رازهای موفقیت این مدارس ساده و سیار ایلی بود. گزارش کار مدارس عشایری مرتبا و سالی چند بار از طریق راهنمایان تعلیماتی به اداره کل تعلیمات عشایر ارسال می گردید. هیچ گزارشی از دید تیزبین بهمن بیگی مخفی نمی ماند. تلاش هیچ معلم زحمت کشی  نادیده گرفته نمی شد. تقدیر و تشویق هیچ معلم تلاشگری از یاد نمی رفت. اهمال و کم کاری احدی از معلمین به دیده اغماض نگریسته نمی شد.
یکی از ابتکارات بهمن بیگی در تشویق معلمین پرکار این بود که به شاگردان دانشسرای پیشنهاد می کرد نامه های تشویق و سپاس به آن معلمین نوشته وارسال نمایند. بهمن بیگی خود در سخن رانی هایش برای شاگردان دانشسرا، آموزگاران تلاشگر را مورد قدردانی و ستایش قرار می داد.[12]
از دیگر ترفند های موثر در تشویق معلمین این بود که در صورت موفقیت و کسب تجربه چند ساله، به پست راهنمای تعلیماتی و یا دبیری دانشسرای عشایری نایل می آمدند.
این ابتکارات ارزشمند باعث ایجاد شور و شوق فراوان و انگیزه کاری پایدار و افزایش امید به آینده و همچنین احساس دین در آموزگاران عشایری می گردید. آموزگاران عشایری تنها قاصدان سواد آموزی نبودند. آنها در دانش آموزان خود روحیه شاد پرورش می دادند و ریشه حجب بی مورد، ترس و انزوا را از دل دانش آموزان می زدودند و به جای آن بذر شهامت و شجاعت و حاضرجوابی و ادب می افشاندند.
دانش آموزان مدارس عشایری از غذای کافی و مغذی و لباس و کفش مناسب بی بهره بودند. تعداد افرادی که اولیای متمکنی داشتند در بین دانش آموزان مدارس عشایری انگشت شمار بود اما کسالت و دلمردگی جایی در این مدرسه ها نداشت. دانش آموزان یاد گرفته بودند که با صدای بلند درس بخوانند و درس جواب دهند تا به سکوت و تسلیم عادت نکنند. کلاس های درس با شعر و سرود و مشاعره و نمایش و حتی موسیقی، حال و هوای تازه ای می گرفت و در پرتو این شور و شوق و شادی، غم و غصه ها و کمبود ها احساس نمی شد. آنچه در این مدارس حاکم بود شور ، اشتیاق، هیجان و جریان زندگی بود. مدارس ساعت کار مشخص نداشتند. اکثرا از طلوع تا غروب خورشید کلاس درس برقرار بود اما تدریس توام با عمل و آزمایشات ساده، خستگی ها را برطرف می کرد.
با معلمین کم کار نیز برخورد می شد. جا به جا می شدند. از راهنمایان تعلیماتی خواسته می شد مدارس این گونه معلمین مدام مورد بازرسی بیشترقرار گیرند تا آنها بتوانند با راهنمایی و تشویق بیشتر، عقب ماندگی مدارس خود را جبران نمایند. 
نلسون ماندلا رهبر فقید آفریقای جنوبی می گوید:" انسان ها چه کارهایی می توانند بکنند اگر رهنمودشان امید باشد نه ترس." بهمن بیگی و مکتب انسان ساز او الگو و رهنمون امید بود. در دل کودکان و جوانان ایل بذر امیدواری می کاشت. مدارس عشایری، دیو ترس و یاس را در مقابل شجاعت و شهامت به زانو در می آوردند.
بهمن بیگی به دانش آموزان ارج می نهاد و حاضر نمی شد شهامت و نترسی آنها به صرف با سواد شدن خدشه ببیند. از نظم خشک و کلاس های ساکت بیزار بود. تعلیم خشک و بی روح را نمی پسندید. شور و شوق دانش آموزان را رمز موفقیت آن ها در درس و زندگی آینده آنها می شمرد. ترس را از زشت ترین و تحقیرآمیزترین صفات آدمیزاد می دانست. شجاعت را به حق میراث عشایر قلمداد می کرد. به نصیحت واندرز گروهی از دوستانش مبنی بر اینکه شیوه تدریس در مدارس عشایر نظم کلاس ها را به هم می ریزد اعتقاد نداشت و وقعی نمی گذاشت.
او می گفت سکوت و نظم خشک مخصوص قبرستان ها است و معلمین عشایر با مرده ها کاری ندارند و سر و کارشان با زنده هاست. به معلمین و راهنمایان و دست اندرکاران سواد آموزی تعلیمات عشایر سفارش اکید داشت که از هرگونه تنبیه  و توبیخ دانش آموزان بپرهیزند و آن ها را توصیه می نمود که شجاعت ذاتی و فطری فرزندان عشایر را به فضیلت دانش و آگاهی بیارایند. او معتقد بود که عشایرزادگان در فضای آزاد طبیعت زاده، نشو و نما کرده و بزرگ شده اند. آزاده بار آمده اند. نباید با ترس و توبیخ و تنبیه از آنها غلامکان حلقه به گوش ساخت![13]
اردوهای تعلیماتی نقش بسیار اثر گذاری در پیشرفت تحصیلی و افزایش تجربه معلمین عشایری و تقویت روحیه شاد در آنان ایفا می کرد. طوایف مختلف و استان های عشایر نشین، در طول سال در مساعد ترین زمان شاهد برپایی اردو های تعلیماتی بودند. این اردو ها در دل چمنزارهای سرسبز و مکان های مصفا برگزار می شد. معلمین موفق همراه با دانش آموزان خود به اردوگاه دعوت می گردیدند. معلمین و گاهی کلیه مدارس منطقه در اردو حضور می یافتند. شاگردان دانشسرای عشایری به این اردو ها منتقل می شدند. از مسئولین دولتی نیز جهت تماشای هنرنمایی های دانش آموزان دعوت به عمل می آمد. دانش آموزان توسط راهنمایان مجرب تعلیماتی و شخص بهمن بیگی مورد آزمایش قرار می گرفتند. موسیقی محلی در اردو ها طنین افکن بود.
                               یکی از  اردوهای تعلیمات عشایر

اردو های تعلیماتی، محل تبادل و کسب تجربه برای معلمین، دانش آموزان مدارس عشایری و شاگردان دانشسرا بود. این اردو ها علاوه بر تاثیر شگرف خود در بالا بردن سطح آموزش، پیام آور صلح و آرامش و دوستی بود. طوایف و ایلات مختلف عشایر را در گرد سفره گسترده مهر و محبت و مهربانی و همدلی تعلیمات عشایرجمع می کرد.
در تمامی عمر این اردو های تعلیماتی، هیچ برخورد ناشایست به وقوع نپیوست. اتفاق ناخوشایندی روی نداد. به قول خود بهمن بیگی:«این اردو های آموزشی اردو های صلح و صفا بودند. در این اردوها جایی برای خودنمایی ها و زورآزمایی های قدیم عشایری وجود نداشت. قلم بر شمشیر پیشی گرفته بود. در این اردوها تفنگ و فشنگ در آستانه محترم کتاب سر به زمین می سود.»[14]
 برگزاری اردوها و هنرنمایی دانش آموزان و حضور مسئولین، فرصت هایی طلای و ارزشمندی برای تعلیمات عشایر ایجاد می کرد. بهمن بیگی از این فرصت ها برای پیشبرد اهداف آموزشی و توسعه تعلیمات عشایر بهترین استفاده ها را به عمل می آورد. علاوه بر اردوهای مناطق و طوایف مختلف، دعوت معلمین برجسته و دبستان های موفق به دانشسرا، از دیگر شگردهای تعلیمات عشایر بود. حضور این مدارس موفق فرصت مناسبی بود تا محصلین دانشسرای عشایری که در حال فراگیری فنون تدریس بودند از تجربه معلمین برجسته و فعال بهره مند شوند.
یکی دیگر از موهبت هایی که تعلیمات عشایر به خود دید. حضور و مدیریت مستمر شخص بهمن بیگی بود. قریب به سی سال دستگاه عظیم تعلیمات عشایر تحت مدیریت افسانه ای او قرار داشت. او به دنبال پست های جدید و بالاتر نبود. پیشنهادات در این مورد را نمی پذیرفت. از این شاخه به آن شاخه نمی پرید. مستحکم و مسمتر پی گیر کارش و هدفش بود. تجارب این مدت طولانی و مسئولین با تجربه از علل توفیق روزافزون ایشان و دستگاه تحت رهبری وی بود.
بهمن بیگی از حافظه قوی و حضور ذهن بی نظیری برخوردار بود طوری که بدون اغراق اکثر قریب به اتفاق معلمین و حتی دانش آموزان را به نام می شناخت و وضعیت خانوادگی بسیاری از آنها را به خاطر می سپرد. این ویژگی منحصر به فرد او تا اواخر عمر پر برکت همچنان پا برجا باقی ماند. تفکرات بهمن بیگی در درون دستگاه تعلیمات عشایری خودش محدود نبود.  هرکجا فرزند عشایری یا ایل زاده ای به توفیق علمی دست می یافت مورد تشویق و حمایت مادی و معنوی ایشان قرار می گرفت.
در این مورد خاطرات زیبایی دارم: من (نگارنده) سال 1347 در یکی آموزشگاه های شهرضا تحصیلات سیکل اول را می گذراندم. دانش آموز درسخوان و نمره اول مدرسه بودم. رئیس مدرسه (آقای صادقی) که انسان فرهنگ دوستی بود و از آموزش عشایر و خدمات بهمن بیگی هم بی اطلاع نبود، بدون اینکه من با خبر باشم، به طریقی استعداد و درسخوان بودن مرا به اطلاع بهمن بیگی رسانده بود.
تابستان سال بعد آقای بهمن بیگی در بازدید از مدرسه عشایری روستایمان در وردشت سمیرم، مرا (از طریق) معلم مدرسه احضار نمود و با کلمات شیرین و امیدوار کننده  و شوق آفرین مورد تشویق و تفقد قرار داد و فرمود که فرزندان عشایر اگر خوب درس بخوانند هرجا باشند، چه در دبیرستان عشایری یا هر دبیرستان دیگر، مایه افتخار من هستند. سپس مرا به ادامه تحصیل در دبیرستان عشایری  دعوت نمودند ولی من به هر علتی پی گیر نشدم و این توفیق را نیافتم.
خاطره دیگر من این است که، سال 1352 مقارن با فارغ التحصیلی اولین دوره دانش آموزان دبیرستان عشایری، از دبیرستان هراتی اصفهان فارغ التحصیل شده و در دانشگاه شیراز در رشته اقتصاد قبول شدم. بعلت پسوند اسم فامیلی ام، نام مرا هم آقای بهمن بیگی در روزنامه قبولی های دانشگاه ها دیده بود. لذا مرا  احضار نموده و بی نهایت مورد لطف و تشویق قرار داد. مهم تر آنکه بدون اینکه تقاضا کنم برای من هم همراه دانشجویان خودش خوابگاه گرفت. این عمل ایشان باعث شد که من احساس غربت و بی پناهی نکنم  و امیدوار و مصمم ادامه تحصیل بدهم. او یار و یاور همه فرزندان عشایر و در همه جا بود.
زندگی ما قشقایی ها و همه عشایر ایران مملو از خاطرات شیرین بهمن بیگی است. خاطرات من تنها قطره ای است از دریای بی کران خاطرات شیرین آن روزگاران که عشایر در سینه دارند.
در مورد انتخاب دبیران دبیرستان عشایری هم ظرافت و دقت نظر عجیبی مراعات می گردید. بهترین، مشهورترین، شیک پوش ترین وسخنورترین دبیران برای تدریس در دبیرستان شبانه روزی عشایری بر گزیده می شدند. بهمن بیگی در انتخاب دبیران وسواس ویژه ای داشت. آقای جهانگیر شهبازی معاون آموزشی وقت و همکار همراه ایشان در بیان خاطره ای در این مورد می گوید:«یک روز با هم سر کلاس ریاضی رفتیم. دبیر ریاضی داشت درس می داد. مدتی ماند بعد از بچه ها پرسید که کار دبیر ریاضی چطور است؟ همه گفتند خوب است. بعد که آمدیم دفتر به آقای نظامی (رئیس دبیرستان) گفتند به این معلم هدیه ای بدهید و عذرش را بخواهید. آقای نطامی گفتند آقا من کلی گشته ام تا ایشان را پیدا کرده ام. بچه ها هم که راضی هستند دیگر چه مشکلی هست؟ بهمن بیگی گفت: خوش بیان نیست. خوش لباس هم نیست.»[15]
دبیرستان شبانه روزی عشایر، مجهزترین و پیشرفته ترین آزمایشگاه ها و لابراتورها را داشت و آمفی تئاتر مجهزی در اختیار داشت.

            آزمایشگاه مجهز زبان دبیرستان عشایری 1353

 دانش آموزان این دبیرستان علاوه بر ساعات روزانه رسمی، از مطالعه اجباری شبانه با حضور دبیران مسئول برخوردار بودند. این مراقبت ها و نظارت ها و دقت در انتخاب معلمین و دبیران، سبب می گردید دانش آموزان دبیرستان به موفقیت های اعجاب برانگیز در کنکور دانشگاه های معتبر دست یابند و در بهترین رشته ها پذیرفته شوند و رتبه های ممتاز کنکور سراسری را تا ردیف های بالا به خود و دبیرستان عشایری اختصاص دهند. فقط درصد ناچیزی از دانش آموزان دبیرستان از دستیابی به رشته های معتبر دانشگاهی باز می ماندند و به قبولی در مدارس عالی رضایت می دادند.
کتاب (به اجاقت قسم) حاوی خاطرات آموزشی بهمن بیگی است. در این کتاب روایت خاطرات بازدید از مدارس عشایری، اردو های تعلیماتی، هنر نمایی های دانش آموزان این مدارس، سخن رانی های خود در دانشسرای عشایری، شیوه نوین سواد آموزی تعلیمات عشایری به نمایش گذاشته می شود. سزاوار است این کتاب ماخذ ذیقیمتی برای محققین شیوه های آموزش و دانشجویان علوم تربیتی دانشگاه ها قرار گیرد و در مراکز تربیت معلم تدریس گردد.
استاد بهمن بیگی در مصاحبه ای در مورد این کتاب می نویسد:«اعتقاد دارم "به اجاقت قسم" باید به تعداد تک تک معلمان منتشر و به آنها داده شود تا مطالعه کنند. گرچه شاید درخواست خود خواهانه ای باشد اما من ادعا دارم این کتاب به درد تربیت معلم می خورد. پای ادعای خود هم ایستاده ام. همچنان که کتاب مورد تایید آموزش و پرورش می باشد.» [16]
این است که من (نگارنده) و هم نسلان من همچنین یکی دو نسل قبل و بعد از ما، هنوز رایحه خوش نام بهمن بیگی و خدمات ارزشمندش و ابهت و هیمنه تعلیمات عشایری او را در مشام خود حس می کنیم و تا زنده هستیم حظ خواهیم برد. این رایحه شورانگیز روح و جان ما را نوازش خواهد کرد.
یاد آن ایام خوش، شور و شوق معلمین عشایری در تعلیم و تربیت نونهالان، تلاش راهنمایان در هماهنگی بین مدارس، له له شاگردان دبیرستان و دانشسرای عشایری در یادگیری، عطش دانش آموزان مدارس عشایری در کاوش الفبا، هلهله و شادی آن ها و ابهت اردو های تعلیماتی را، در دل به یادگار خواهیم داشت. مسئولیت این نسل هاست که این یادگار را به نسل های بعدی بسپارند. 
تدریس زبان فارسی آن هم در مدارس عشایری با زبان ها و لهجه های گوناگون لری، کردی، ترکی و عربی و بلوچی، مشکل خاص خود را داشت. مسئولین  تعلیمات عشایر در آموزش  الفبای فارسی، آموزگار بزرگ الفبای فارسی آقای عباس سیاحی را به خدمت گرفت و شیوه نوین آموزش الفبای فارسی را به معلمین عشایر آموزش داد.
مزید بر آن، مسئولین و در راس آن بهمن بیگی ابتکار جالب دیگری بکار برد. معلمین عشایری عرب زبان از ایل خمسه را به تدریس دانش آموزان عرب زبان خوزستان مامور می کرد. معلمین لر زبان بویراحمدی و کوهمره ای را به ایل بختیاری و لرستان گسیل می داشت. معلمین قشقایی را به آذربایجان اعزام می کرد. معلمین هر سه گروه را به کردستان و بلوچستان روانه می کرد. این ابتکار مدبرانه نیز نتیجه درخشان به همراه داشت طوری که دانش آموز عرب و ترک و لر، فارسی را سلیس تر از هر فارسی زبانی تکلم می کرد.
برای ایجاد اتحاد و یکپارچگی بین قومیت های مختلف شگرد زیبایی به کار گرفته می شد. قلم سحار بهمن بیگی این ترفند زیبا را چنین می نگارد.:«در یکی از سالن های دانشسرا سه تابلو بزرگ نقاشی آویخته بودند. تابلو اول نمایانگر زبان فارسی بود. رشته ای بود سفید و زیبا و بلند که در میان زمینه ای تیره به شکل نقشه ایران می درخشید. تابلو دوم اقوام پرشمار ایرانی را به صورت دانه های پراکنده و درهم ریخته در فاصله خلیج و خزر و هیرمند و ارس نشان می داد. برهر دانه ای نام شهر و دیاری و یا قوم و قبیله ای منقوش بود.
در تابلو سوم که ملت ایران نام داشت همه این دانه های پراکنده و متفرق بر آن رشته سفید و زیبا و بلند دور یکدیگر جمع شده بودند. سخنگوی جمع در هر فرصتی که به دست می آورد در کنار این تابلو ها می ایستاد و با صدای گرم و رسا خطاب به شاگردان می گفت:«اگر این رشته دراز نبود پیوند دیلم و بلوچ و دشتستان و طبرستان ممکن نبود. این رشته اتحاد و بقا را نگاه داریم. این رشته زیبا و استوار را همچنان زیبا و استوار نگاه داریم. این رشته را که از جان تنیده و از دل بافته است نگاه داریم.»
سخنانی از این گونه شعله های درون را دامن می زد و شور و شوق فراوان می انگیخت اما به تنهایی نمی توانست مشکل کلام و تکلم را در قبایل ترک زبان،  لر زبان، عرب زبان و کرد زبان از میان بردارد. راهی جز تدبیرهای تازه نداشتیم.
به ارکان سه گانه "خواندن" "نوشتن" و "حساب کردن" رکن چهارمی افزودیم: "سخن گفتن".
چیزی نگذشت که نطق و بیان و سخن گویی در مدارس کوهستانی و بیابانی ما مقام والایی یافت. شاگردانی که بهتر سخن می گفتند مرتبه و منزلت بیشتری می یافتند. دبستان هایی که بچه ها را گویاتر و ناطق تر می پروردند ممتاز تر به شمار می آمدند. کم کم کار به جایی رسید که هر کودکی صفحه سپیدی بر سینه نصب می کرد یا از گردن می آویخت و بر آن با خط خوش عناوین نطق هایش را می نوشت و به آن ها فخر می فروخت.»"[17]
                     "آنچه که می دانم" آویخته در سینه دانش آموزان

بهمن بیگی اگرچه انسانی بود پر احساس و منبع عاطفه، اما تصمیماتش احساسی نبود بلکه از دقت نظر وخرد ورزی اوسرچشمه می گرفت. حتی انتخاب نام موسسات تعلیمات عشایر، نشان از دقت کافی و اندیشه وافی او داشت. او می خواست اسمی که انتخاب می شود با مسمی بوده و گویای رسالت آن موسسه باشد. دبیرستان عشایری در ابتدا به دبیرستان چهل نفری معروف بود. هنوز نام "دبیرستان عشایری" را به خود نگرفته بود. بهمن بیگی احترام وافری به نام عشایر قائل بود. نگران این بود که شاید پیشرفت های تحصیلی دانش آموزان دبیرستان نتواند در حدی باشد که سزاوار این نام است. لذا مدت چهار سال منتظر ماند تا اینکه نتایج امتحانات متعدد و پیشرفت تحصیلی فوق العاده دانش آموزان این دبیرستان بر او ثابت کرد که دبیرستان چهل نفری معروف لیاقت نام زیبای "دبیرستان عشایری" را داراست.
نامه ای که در مورخه بیست و دوم فروردین ماه هزار سیصد و پنجاه برای دانش آموزان دبیرستان چهل نفری ارسال نمود و توسط آقای رحیم هودی معاون (وقت) دبیرستان برای آن ها قرائت گردید بخوبی نگرانی و وسواس به جای او را در این زمینه بیان می کند.:« دانش آموزان عزیز: نامه ای که آقای محمد بهمن بیگی مرقوم فرموده اند را قرائت می کنم.
در برخی از خانواده های ایلی، نوزاد را به نام یکی از اجداد پر افتخار می نامند. ولی او را تا روزگار جوانی به نام دیگری می خوانند. غرض این است که اگر فرزند در نوجوانی و جوانی، اثری از نیای خود داشته باشد به نام او و گرنه  به نام دوم و سوم مشهور می شود. من نیز چنین کردم. در ابتدا در انتخاب نام این موسسه عزیز تردید داشتم و سخت می ترسیدم که کلمه زیبای "عشایری" را زشت کنم. نوزاد ما در چهار سالگی کم کم نشان می دهد که بیم و وحشت من به احتمال قوی بیهوده است و بخصوص نتیجه امتحانات اخیر جرئت و جسارت کافی به من داد که نام این دبیرستان را "دبیرستان عشایری" بنامم.
                         دبیرستان عشایری در سال 1353

 دانش آموزان عزیز، نور چشمان محترم: سعی فرمایید مرا از بیم و وحشت رهایی دهید و آبروی این اسم زیبا را حفظ کنید.»[18]
این نامه پر محتوا در خود دو پیام زیبا مستتر دارد. تک تک کلمات این نامه گویای احترام و و ارزش قائل شدن به شخصیت دانش آموزان است. کلمات " عزیز" و "محترم" و "فرمایید" و "نورچشمان" آن هم از سوی یک مدیرکل، گویای رعایت کامل کرامت انسانی و انسان دوستی بی نظیر او، فارغ از سن و جنسیت و رئیس و مرئوسی است.
پیام دوم این نامه ارزشمند این است که حس مسئولیت پذیری را در دانش آموزان تقویت می کند. بدون تحکم آنها را مقید می کند تا خواست بهمن بیگی را مبنی بر حفظ آبروی کلمه زیبای "عشایری" و رهانیدن وی از بیم و هراس بکوشند.
بهمن بیگی دارای قدرتی ناملموس و پنهان بود كه سبب می شد همکارانش از او پیروی كنند، در کنارش باشند، به او احترام بگذارند و از او الگو بگيرند. او از جمله معدود افراد  موفقی بود که می توانست تأثیر بگذارد، دايره توجه و فعاليت های خود را به سمت بيرون از خویشتن گسترش دهد. او به گونه ای از اتفاقات پیــــــرامون و شرايط ديگران آگاه بود که گویی خود در آن شرايط قـــــرار گرفته است. بهمن بیگی با اعتبار بالا عمل می کرد، در گفتار و عمل صداقت داشت، زیبا و پاکیزه و جذاب بود. با ديد مثبت به ديگران می نگریست. به عقايد ديگران با نهایت احترام گوش می کرد. بی ريــا دیدگاه خود را ابـــراز می نمود. قدرشناس و سپاس گزار همکارانش بود. موضع خود را مشخص می نمود ولی در برابر کسی قرار نمی گیرفت. بهمن بیگی تمامی این خصایل زیبا را یک جا در وجودش داشت و این باعث ایجاد آن قدرت نا ملموس و پنهان بنام "كاريــــزما" يا "جاذبه ی فردی" در او شده بود.
منوچهر حبشی دبیر دانشمند و رئیس اسبق دانشسرای عشایری، ضمن برشمردن ویژگی های خاص بهمن بیگی در مورد گیرایی گفتار و نفوذ کلام وی در جذب همکاران و دانش آموزان و کلیه کارکنان، به همکاری خالصانه و اجابت خواست او چنین می گوید:« بهمن بیگی مرا چون ده ها و صد ها نفر دیگر چنان در بند دوستی و رفتار انسانی و غیرت انگیزی خود اسیر کرده بود که، سر از پا نشناخته، خود را تسلیم خواسته های او کرده بودم که چیزی نبود جز خدمت صادقانه به خلق و باسواد کردن و به افتخار رساندن محروم ترین فرزندان این کشور، آن هم فرزندان مردم ستم دیده . لذت نچشیده مناطقی که به قول خود او هنوز در عصر قبل از آسپیرین می زیستند و برای ادامه حیات نه موازین علم الحیات و تغذیه صحیح را می شناختند و نه کلماتی چون کالری و ویتامین و پروتئین برای آن ها مفهومی داشت.»[19]
این شیوه مدیریت، شور و شوق به دانش آموزان القا می کرد و آن ها را وادار به تلاش هرچه بیشتر می نمود و در نتیجه،  پیشرفت تحصیلی آنها روز به روز چشمگیرتر می گردید. این شیوه ترغیب و تشویق و اجابت داوطلبانه نه تنها در مورد دانش آموزان دبیرستان عشایری بلکه در تمامی موسسات آموزشی از جمله دانشسرا و مدارس عشایری به کار گرفته می شد و نتایج درخشانی به همراه داشت.
برای نمونه دو مورد را ذکر می کنم. بهمن بیگی در یکی از گزارش های سفر خود که به شکل خطابه برای شاگردان دانشسرا ایراد میکند، ضمن بیان نتیجه تلاش یکی از معلمین طایفه عرب از ایل خمسه که درمنطقه عرب نشین خوزستان تدریس می کرده است انسان دوستی این معلم را از جنبه ای دیگر از سواد آموزی تشریح می کند. این معلم اسمش "سیاوش بیژنی" است. سیاوش علاوه بر اینکه در تدریس نمونه بوده، کار انسان دوستانه ای انجام داده است که ستایش بهمن بیگی را بر می انگیزد. او با مساعت بهمن بیگی پسری فقیر و لب شکری عرب را به اهواز، جهت معالجه می برد. جواب نمی گیرد. به شیراز می آورد. باز به کمک و سفارش بهمن بیگی او را در بیمارستان بستری می کند. آن پسر معالجه می شود و چهره زیبایی پیدا می کند.
بهمن بیگی برای اینکه کار زیبای این معلم را ارج بگذارد و دیگران را به کارهای مشابه ترغیب و تشویق نماید. از شاگردان دانشسرا تقاضا می کند که همه به سیاوش نامه بنویسند و برگ گل لای نامه هایشان بگذارند. او را گلباران و مورد تقدیر و تشکر قرار دهند.[20]
در سخنرانی دیگر خود در دانشسرا که گزارش سفر خود به مدرسه دارنگان را  بازگو می نماید. شاگردانش را از کار معلمی دیگر اما نه از قماش سیاوش، با خبر می کند. معلمی خطاکار، معلمی که به دانش آموزانش محبت نکرده است. درس نداده و آنها را کتک زده است. به شغل مقدس معلمی  خدشه وارد نموده و از اولیای بیچاره اخاذی نموده و برای  فرزندان آنها کارنامه قلابی صادر کرده است. اما این بار خطابه او حزن آلود است. شوق و شعف گزارش کار سیاوش را ندارد. برای مخاطبین  بغض گلو و اشک چشم به همراه دارد.
بهمن بیگی وقتی اشک و بغض شاگردانش را می بیند، آنها را آرام می کند و اشک و آه و بغض را چاره ساز نمی داند. آنها را به ریشه کنی جهل و بیسوادی، ظلم و ستم، گسترش فرهنگ و سواد دعوت می کند. فرهنگ و سوادی که توام با انسان دوستی و مظلوم نوازی، مهر و محبت به پدران و مادران آواره و داغدیده باشد. وقتی مخاطبان خود را آماده فداکاری می بیند چنین می گوید:«من به کودکان بلا کشیده و مردم بیچاره دارنگان قول داده ام که تلافی کنم. من به آنان وعده داده ام که این لکه ننگ را بزدایم. من به امید شما این قول و وعده را داده ام . اکنون از شما می پرسم که کدامیک داوطلب و آماده چنین زحمت و جانفشانی هستید؟ همه به پا خواستند. دست ها را بلند کردند و از هر سو فریاد برآمد:" من، من، من...."»[21]
بهمن بیگی از پشت میز نشینی بیزار بود. او باوجود اینکه مدیر کل اداره ای عظیم و وسیع با کارکنان زیاد بود اما کمتر در پشت میز آرام می گرفت اکثر اوقات در سفر و بازدید از مدارس و سایر موسسات آموزشی بود. یکی از خواص ناپسند اما همه گیر پشت میز نشینی این است که اکثر قریب به اتفاق پشت میز نشینان خود را تافته جدا بافته از زیردستان و ارباب رجوع می بینند. رابطه خود با ابواب الجمعی را رابطه ارباب و رعیتی تلقی می کنند. گروه زیادی از آنها دیگران را محکوم به اطاعت و فرمانبرداری می پندارند و نا شایسته تر از آن، دیگران را فاقد هر نوع صلاحیت و شایستگی فرض می کنند و خود را هم فقط در مقابل مقامات بالا مسئول می دانند. صاحبان این خصیصه ها هرگز نمی توانند رابطه و تعامل سازنده با زیردستان خود داشته باشند و همیشه در خدمت به همنوعان خود ناکام مانده و می مانند.
عشق به تعلیم وتربیت و انسان دوستی کم نظیر، تواضع و متانت، بهمن بیگی را در مسیر مخالف پشت میز نشینی قرار داد. او مردم عادی و بیچاره ایلات و عشایر را دوست می داشت. آن ها را سزاوار خدمات خود، و خویش را موظف به ارائه خدمت به آن ها می دانست. خود را بالاتر از آن ها نمی پنداشت. به آن ها می آموخت. از آن ها یاد می گرفت. مرزی بین خود و یاران و همکاران و درد کشیدگان عشایری قائل نبود. خود را در مقابل آن ها مسئول می دانست. مطیع و رام مقامات بالا نبود. تعظیم و تکریم او در برابر زمامداران، علاوه بر حفظ کرامت انسانی فقط در جهت ایجاد راهی هموارتر برای ارائه خدمت به آسیب پذیرترین، رنج کشیده ترین و محروم ترین قشر جامعه یعنی عشایر ایران بود. به همین علت او قدم به قدم در پیشبرد هدف انسان دوستانه خود که سوادآموزی کودکان فلاکت زده عشایری بود،  موفق و موفق تر گردید و محبوب دل های دردمندان و زجردیدگان واقع شد.
گفته ها، نوشته و کتاب ها و مصاحبه های استاد و کسانی که در متن تعلیمات عشایری بودند موید این واقعیت هستند. آقای جهانگیر شهبازی در خاطره ای دیگر می گوید:" در جلسه ای آقای بهمن بیگی در باره تعلیمات عشایر صحبت می کرد و سالن پر بود از جمعیت که دیدیم یک نفر از ته سالن بلند شد و آمد جلو و گفت می خواهم بروم پشت تریبون. ایشان آقای انجوی شاعر معروف شیرازی بودند. با آن حالت خاص خودش رفت بالا پشت تریبون و گفت من می خواهم فقط یک جمله خطاب به بهمن بیگی بگویم. و گفت:«آقای بهمن بیگی پیری باشکوهی دارید و آمد پایین. و دیدیم که چه پیری و پایان با شکوهی داشتند.»[22]
این ویژگی های بی بدیل بهمن بیگی و یارانش رمز توفیق آنها در پیشبرد هدف رهایی بخش سوادآموزی فرزندان عشایر و تسخیر قلوب  تک تک آنها بود!



 آرشيو ملي ايران > تاریخ شفاهی > صدا، جُنگ خبري تاريخ شفاهي (آرشیو) > «صدا، جُنگ خبري تاريخ شفاهي – شماره چهارم [1]
 
 طلای شهامت ص 214[2]
 طلای شهامت ص 215[3]
 همان ص 216[4]
به اجاقت قسم ص116 [5]
به اجاقت قسم ص117 [6]
 همان ص162[7]
 به اجاقت قسم ص163[8]
 همان ص248[9]
 به اجاقت قسم ص48 ص 49[10]
 نقل به مضمون از فصلنامه فراسو تابستان 1389 یاد نامه بهمن بیگی [11]
 بخارای من ایل من ص 296 محمدیار [12]
 طلای شهامت ص207[13]
 به اجاقت قسم ص 144[14]
مجله فراسو تابستان 89  [15]
 [16] روزنامه عصر مردم، روزنامه سیاسی - اجتماعی - فرهنگی صبح ایران - صفحه 16--12 اردیبهشت 89
 اگر قره قاج نبود ص 137 الی 139[17]
 مستند اگر بهمن بیگی نبود به کارگردانی نادعلی شجاعی [18]
 نوشته هایی در باره محمد بهمن بیگی و آثار او ص 321[19]
 به اجاقت قسم ص 135[20]
 به اجاقت قسم ص 40[21]
 فصلنامه فراسو تابستان 89 ص 15[22]

عکس از آیلر حاتمی

هیچ نظری موجود نیست: